گیسو قسمت دوازدهم
خانم سلحشور گفت هوا خیلی گرم شده. برای من از مشهد مقدار زیادی خربزه فرستادند. بیاین هم بخورین خنک بشین هم ببرین. تشکر کردند و گیسو حسابی شاد و خوشحال بود. یک ساعت بعد هرکدوم با دوتا خربزه مشهدی در دست از خانم سلحشور خداحافظی کردند. گلرخ گفت گیسو بریم زودتر وسایلت را جمع کنیم. سیاوش گفت منم قدم زنان میرم بنگاه که با گودرز و بابات خربزه مشهدی بخوریم. خندیدند و با سیاوش خداحافظی کردند. بیست دقیقه بعد توی خونه گیسو مشغول پیدا کردن کارتن وسایل و جمع آوری بودند. گلرخ گفت الان به شادی و شیدا و شیما هم میگم بیایند برای کمک. گیسو گفت آره این سه کله پوک واقعا ساخته شدند برای کار. فقط بگو سر راه یه مقدار خوراکی و هله هوله بگیرند که گرسنه شدیم بخوریم. شادی و شیدا و شیما سه تا خواهر ورزشکار بودند که باشگاه داشتند و گلرخ و گیسو هم توی باشگاه باهاشون دوست شده بودند. دختر های با مرام و با معرفتی بودند. شیوا رزمی کار بود و هر پسری که دختر ها را اذیت کرده بود حداقل یه بار از شیوا کتک خورده بود. شیوا خیلی قدبلند و چهارشونه و ورزیده بود. گلرخ گفت فقط یه دونه نردبان داری؟ گیسو گفت شیوا هم هست دیگه. هردو جوری خندیدند که گوشی گلرخ از دستش افتاد. گیسو گفت وای چیزی شد؟ گلرخ گفت نه. خواهران سه شه تا بیست دقیقه دیگه میرسن. چون اول اسمشون ش بود اسم خودشونو گذاشته بودند سه شه یعنی سه تا حرف ش. گیسو گفت خیلی گرمه. کولر هم جواب نمیده. بزار یه کم شربت درست کنم. اینها الان از راه میرسن گرمازده و تشنه. همونم شد. صدای شادی از تو کوچه شنیده می شد که داشت می گفت آخه من چی بگم به این گیس بریده. توی گرما سگ داره می پزه. وقت بهتر نبود واسه اسباب کشی. ای دهنت... شیدا گفت کمتر غر بزن آبجی. من که گفتم نمیخوای نیا. اون کیسه های خوراکی رو هم بیار. چند دقیقه بعد دختر ها مشغول کار بودند. می خندیدند و شوخی می کردند و هر جا دستشون نمی رسید شیوا را صدا می کردند. نردبان قدیمی هم از دست دختر ها صدای چرق و چوروقش در آمده بود. شادی که کمی هم وزنش بیشتر بود رفته بود وسایل طبقه بالای کابینت ها را خالی کنه و بالای نردبون ایستاده بود و وسایل را میداد به بچهها که روزنامه پیچ کنن و بزارن توی کارتن. شادی گفت گیسو تو که جهیزیه ت تکمیله بیا و به داداش شاهین ما بله بده تموم بشه بره دیگه. یه مرتبه همه زدند به خنده. گیسو تا اومد جواب شادی رو بده شادی پاش سر خورد و از روی نردبون ولو شد کف آشپز خونه. همه با هم جیغ کشیدند اونم چه جیغی. شادی گفت نترسید چیزیم نشد. دوباره همگی خندیدند. گیسو گفت تا تو باشی واسه من خواب و خیال نبینی. شادی که معلوم بود پاش درد گرفته گفت خیلی هم دلت بخواد به خدا داداشم حرف نداره...
#جذاب #خاص #هنری #مچکرم_من
#جذاب #خاص #هنری #مچکرم_من
۳.۳k
۲۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.