گیسو قسمت سیزدهم
با تلاش ضربتی و شبانه روزی گیسو و دوستان در عرض کمتر از یک هفته همه چی رو به راه شد و گیسو رفت به خونه جدیدش. توی این مدت واقعا فرصت نکرده بود با سهراب صحبت کنه. با خودش گفت بهتره به سهراب زنگ بزنم و برای شام دعوتش کنم تا خونه جدیدمو ببینه و حسابی صحبت کنیم. زنگ زد به گوشی سهراب ولی هرچه زنگ خورد جواب نداد. چند بار دیگه با فاصله نیم ساعت زنگ زد ولی سهراب جواب نداد. تصمیم گرفت به خونه سهراب زنگ بزنه. بعد چند بار بوق خوردن همین که گیسو خواست تلفن را قطع کنه دختری از پشت خط گفت جانم بفرمائید؟ گیسو گفت من دوست سهراب هستم ببخشید شما؟ دختر با صدایی به سردی یخ گفت من همخونه سهراب جان هستم. اسمم شهنازه. سهراب جان رفته دوش بگیره. حتما بهشون میگم تماس گرفتی گیسو جان. بعد هم قطع کرد. گیسو یخ کرده بود. گوشی تلفن را گذاشت و بغضش ترکید. باورش نمی شد. در همین زمان کوتاه سهراب فرصت را از دست نداده بود و اتاق اضافی را به شهناز داده بود. فوری زنگ زد به ژیلا دختر خاله سهراب. ژیلا گفت یه ده روزی هست که سهراب با شهناز صحبت کرده که بیاد پیشش. اونم فوری قبول کرده. شهناز یه هفت هشت سالی از سهراب بزرگتره و خانواده ش توی زلزله چند ماه پیش متأسفانه از بین رفتند. شهناز برای کار اومده بوده تهران که میشنوه زلزله همه چی رو نابود کرده. با صحبت های ژیلا و بقیه دوستان مشترک گیسو فهمید که همون موقع که با سهراب بوده سهراب با شهناز و چندتا دختر دیگه هم دوست بوده و اینکه چندین بار سهراب گریه کرده بوده و گفته بوده گیسو من جز تو هیچکس را ندارم دروغ بوده. گیسو واقعا حالش بد بود. اشکش بند نمیومد. دیگه چشماش می سوخت. سر درد بدی داشت. تصمیم گرفت آرامبخش بخوره و زودتر بخوابه. نمی خواست به سهراب و دروغ هاش فکر کنه ولی تمام روزهایی که با سهراب گذرونده بود مثل فیلمی وحشتناک جلوی چشماش بود.هی به خودش فحش میداد آخه چرا اینقدر دروغ گفت. من احمق چرا باور کردم؟ چرا فکر کردم سهراب راستگوترین آدمیه که در تمام عمرم دیدم؟ اون شب گیسو تا صبح نخوابید. هی پا شد قدم زد سیگار کشید. ولی ذهنش یک لحظه هم آروم نشد. با خودش گفت فردا صبح پا میشم زنگ میزنم به سهراب و هرچی از دهنم در بیاد نثارش می کنم. بعد گفت نه تلفن فایده نداره. میرم در خونه ش. حضوری بهتره. همچین میزنم توی گوشش که حالش جا بیاد و بفهمه من دختری نبودم که بخواد چند سال منو بازی بده و با احساساتم تفریح کنه. باید حالیش کنم. اون شب تا صبح گیسو هزار تا نقشه کشید و دید هیچکدوم فایده نداره و آتیش جیگر سوخته ش را خنک نمی کنه. دو سه شب و روز خواب و خوراک نداشت تا اینکه تصمیم گرفت به هیچکس هیچی نگه و برای همیشه سهراب را فراموش کنه. چند شب بعد توی بالکن تنها نشسته بود و چای می نوشید و...
#خاص #جذاب #هنری
#خاص #جذاب #هنری
۳.۹k
۲۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.