┄┅┅┄┅❧ ߊ ܢܚیܝ ܘ ߊ ܝ ܢ̣ߊ ܥ̣ߺ. ⃟♥️❧┅┄┅┄
┄┅┅┄┅❧ ߊܢܚیܝܘ ߊܝܢ̣ߊܥ̣ߺ. ⃟♥️❧┅┄┅┄
یعنی چی باورم نمیشه چطور همچین حرفی زد
~بهت وقت میدم فکرا ط بکن
و بد از تموم شدن حرفاش رفت
الان باید چیکار کنم من عمرا زن این عوضی نمیشم ولی اگ بالایی سره بچهام بیاره واقعا چی اصن برا چی میگه باید باهاش ازدواج کنم واقعا دوسم داره اصن مثلآ بابام چرا منو آورد اینجا بد این همه سال پیداش شد اگ نمی شد ک بهتر بود وای چقدر گرسنمه اصن انگار ن انگار منم آدمم وای خدا ب دادم برس یعنی هاکان نگرانم شده دنبالم میگرده اخه چرا باید بگرده مگ من کی ام تازشم اون الان با رعنا جونش عشقو حاله ولی یعنی بچه هاشم براش مهم نیست
#هاکان
چشماش انگار دریاست وقتی خیره میشم غرق میشم موهای ابریشمیش گونه های سرخش خیره ب نقاشی رو ب روم ک از نفیسه کشیده بودم بودم 3 هفته از نبود نفیسه میگذره سخت ترین روزای عمرمو گذروندم با فکر ب بچها نگرانیم بیشتر میشد ولی بازم هیچی ب اندازه ی نفیسم برام مهم نبود ط این 3هفته کارم شده بود وجب ب وجب گشتن شهر جایی نبود ک نگشته باشم کارم شده سیگار ن درست حسابی غذا می خورم ن میخوابم حتی شرکتم نمیرم دانیال هر شب بهم سر میزنه و میگ خودتو جمع و جور کن ولی من حتی ی کلمه هم حرف نمی زنم اصن خودمو نمیشناسم من همون مرده مغرورم همونی ک بد از ترکه خانوادش اشک ب چشمش نیومد و حالا اشک دیدمو تار کرده کل روز یا ط شهر میگردم یا توی این اتاق میشینم روی زمین و ب نقاشی ی بزرگی ک از نفیسه کشیده بودم رو تماشا میکنم ظاهرم ک دیگ نگم اه نبود نفیسه نابودم کرد مثه این چند مدت خیره ب نقاشی بودم ک گوشیم زنگ خورد اهمیتی ندادم ولی دوباره زنگ زد عصبی و کلافه برش داشتم و جواب دادم
~بله
—هاکان خان ماشینی ک پلاکشو داده بودین پیدا شد لطفا تشریف بیارید اداره ی پلیس
با شنیدن حرفش ی نور امید مهمون دلم شد
~بله چشم الان میام
و گوشیو قطع کردم سوییچ ماشینو برداشتم و رفتم اداره ی پلیس
ک فهمیدم ماشین ماله یکی ب اسمه رامینه و سابقه داره و تهته تعقیب و ط ی جاده پیداش کردن ولی اسری از نفیسه نبود با نا امیدی برگشتم عمارت...
یعنی چی باورم نمیشه چطور همچین حرفی زد
~بهت وقت میدم فکرا ط بکن
و بد از تموم شدن حرفاش رفت
الان باید چیکار کنم من عمرا زن این عوضی نمیشم ولی اگ بالایی سره بچهام بیاره واقعا چی اصن برا چی میگه باید باهاش ازدواج کنم واقعا دوسم داره اصن مثلآ بابام چرا منو آورد اینجا بد این همه سال پیداش شد اگ نمی شد ک بهتر بود وای چقدر گرسنمه اصن انگار ن انگار منم آدمم وای خدا ب دادم برس یعنی هاکان نگرانم شده دنبالم میگرده اخه چرا باید بگرده مگ من کی ام تازشم اون الان با رعنا جونش عشقو حاله ولی یعنی بچه هاشم براش مهم نیست
#هاکان
چشماش انگار دریاست وقتی خیره میشم غرق میشم موهای ابریشمیش گونه های سرخش خیره ب نقاشی رو ب روم ک از نفیسه کشیده بودم بودم 3 هفته از نبود نفیسه میگذره سخت ترین روزای عمرمو گذروندم با فکر ب بچها نگرانیم بیشتر میشد ولی بازم هیچی ب اندازه ی نفیسم برام مهم نبود ط این 3هفته کارم شده بود وجب ب وجب گشتن شهر جایی نبود ک نگشته باشم کارم شده سیگار ن درست حسابی غذا می خورم ن میخوابم حتی شرکتم نمیرم دانیال هر شب بهم سر میزنه و میگ خودتو جمع و جور کن ولی من حتی ی کلمه هم حرف نمی زنم اصن خودمو نمیشناسم من همون مرده مغرورم همونی ک بد از ترکه خانوادش اشک ب چشمش نیومد و حالا اشک دیدمو تار کرده کل روز یا ط شهر میگردم یا توی این اتاق میشینم روی زمین و ب نقاشی ی بزرگی ک از نفیسه کشیده بودم رو تماشا میکنم ظاهرم ک دیگ نگم اه نبود نفیسه نابودم کرد مثه این چند مدت خیره ب نقاشی بودم ک گوشیم زنگ خورد اهمیتی ندادم ولی دوباره زنگ زد عصبی و کلافه برش داشتم و جواب دادم
~بله
—هاکان خان ماشینی ک پلاکشو داده بودین پیدا شد لطفا تشریف بیارید اداره ی پلیس
با شنیدن حرفش ی نور امید مهمون دلم شد
~بله چشم الان میام
و گوشیو قطع کردم سوییچ ماشینو برداشتم و رفتم اداره ی پلیس
ک فهمیدم ماشین ماله یکی ب اسمه رامینه و سابقه داره و تهته تعقیب و ط ی جاده پیداش کردن ولی اسری از نفیسه نبود با نا امیدی برگشتم عمارت...
۲.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.