79
#79
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: یه نگاه به بشقاب ماکارونی کردم و بعد به خدش و سرمو چرخوندم اونور
نیکا: دیدیم بم اهمیت نمیده بشقابمو برداشتم و بلند شدم
من میرم یه جا دیگه که راحت باشی
رفتم توی اشپز خونه اشتهام گور شده بود یا غذام بازی میکردم بلند شدم و رفتم اتاقم
ارسلان: غذامو خوردم بشقابمو برداشتمو ذفتم اشپز خونه که دیدم غذاش دست نخوردس و روی میز گذاشته برش داشتم و رفتم در اتاقمون
رفتم داخل روی تخت بود گذاشتم روی تخت بشقایو
غذات و گذاشتم اینجا بخور
نیکا: نمیخورم ببرش
ارسلان: نیک ساعت دیگه میام بشقابو ببرم باس خالی باشه
نیکا: گفتم نمیخورم
ارسلان: باشه پس به زور بت میدم
نشستم کنارش و بش گفتم بسیمه اونم نشست بش دادم اونم مجبوور بود یخوره وقتی خورد بلند شدومو رفتم پایین بشقابو کذاشتم و رفتم بیرون
نبکا: رفته بود بیرون گثشیمو برداشتم و زنگ زدم و یه کیک سفارش دادم
کیکو بعد نیک ساعت اوردن منم گذاشتم تو یخچال یکم گلبرگ خشکم برداشتم صدای ماشین ارسلان اومد رفتم کیکو برداشتم و گلارم گرفتم دیتم و دم در وایسادم که اومد و درو باز کرد گلارو ریختم رو سرش و خندت ای کردم
ارسلان: بش نگاه کردم و بعد به کیک توب دستش حاستم برم که اومد جلوم
نیکل: اشتی دیگه
ارسلان: نننن
نیکا: امااااا چذااااا
ارسلان: عصبانی شدم کیکو گرفتم و انداختم کف زمین و بعد بش نکاه کردم و رفتم سمت پله ها و رفتم بالا
بدون کام💜
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: یه نگاه به بشقاب ماکارونی کردم و بعد به خدش و سرمو چرخوندم اونور
نیکا: دیدیم بم اهمیت نمیده بشقابمو برداشتم و بلند شدم
من میرم یه جا دیگه که راحت باشی
رفتم توی اشپز خونه اشتهام گور شده بود یا غذام بازی میکردم بلند شدم و رفتم اتاقم
ارسلان: غذامو خوردم بشقابمو برداشتمو ذفتم اشپز خونه که دیدم غذاش دست نخوردس و روی میز گذاشته برش داشتم و رفتم در اتاقمون
رفتم داخل روی تخت بود گذاشتم روی تخت بشقایو
غذات و گذاشتم اینجا بخور
نیکا: نمیخورم ببرش
ارسلان: نیک ساعت دیگه میام بشقابو ببرم باس خالی باشه
نیکا: گفتم نمیخورم
ارسلان: باشه پس به زور بت میدم
نشستم کنارش و بش گفتم بسیمه اونم نشست بش دادم اونم مجبوور بود یخوره وقتی خورد بلند شدومو رفتم پایین بشقابو کذاشتم و رفتم بیرون
نبکا: رفته بود بیرون گثشیمو برداشتم و زنگ زدم و یه کیک سفارش دادم
کیکو بعد نیک ساعت اوردن منم گذاشتم تو یخچال یکم گلبرگ خشکم برداشتم صدای ماشین ارسلان اومد رفتم کیکو برداشتم و گلارم گرفتم دیتم و دم در وایسادم که اومد و درو باز کرد گلارو ریختم رو سرش و خندت ای کردم
ارسلان: بش نگاه کردم و بعد به کیک توب دستش حاستم برم که اومد جلوم
نیکل: اشتی دیگه
ارسلان: نننن
نیکا: امااااا چذااااا
ارسلان: عصبانی شدم کیکو گرفتم و انداختم کف زمین و بعد بش نکاه کردم و رفتم سمت پله ها و رفتم بالا
بدون کام💜
۴۰.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.