♡FORGOTTEN♡
♡FORGOTTEN♡
* part ⁹ *
.
.
.
♡View Luna♡
* فلش بک به خونه *
تازه از بیمارستان مرخص شده بودم سر گیجه داشتم،آروم خودمو به تختم رسوندم و آرم روش دراز کشیدم،به آرومی پلکامو روی هم گذاشتم بعد اون مکالمهی تو بیمارستان دیگه با مادرم صحبت نکردیم پ منم خسته بودم و علاقهی به حرف زدن نداشتم بخاطر بستری بودنم امروز نشد برم مدرسه و فردا باید برم به سختی گوشیم رو برداشتم و ساعت رو چک کردم ساعت⁸شب بود پس با بیجونی تموم خودم رو بلند کردم پ به سمت حموم رفتم یه دوش ¹⁰مینی گرفتم و با حوله خودمو رو تخت انداختم و نفهمیدم که کی خوابم برد......
* فلش بک به فردا *
ساعت ⁶صبح بود از خواب بلند شدم یه نگاه به خودم کردم با حوله بودم به آرومی از جام بلند شدم به سمت کمدم رفتم یه دست لباس برداشتم و یه دوش ⁵مینی گرفتم لباسمو پوشیدم موهام رو خشک کردم و باز گذاشتم کولمن پر از وسایل مورد نیاز کردم هنوز سرگیجه داشتم با این حال به سمت راه پله رفتم و بدون نگاه به مادرم یا پدرم به سمت ماشین رفتم و راننده منو به مدرسه رسوند همه استرالیایی صحبت میکردن به سمت دفتر مدیر رفتم و منو به سمت کلاسم برد اونجا فقط هانا رو شناختم که با لبخند گشادی بهم خیره بود و اشاره کرد برم پیشش بشینم
♡شرط♡
لایک¿¹¹
کامنت¿¹⁶
* part ⁹ *
.
.
.
♡View Luna♡
* فلش بک به خونه *
تازه از بیمارستان مرخص شده بودم سر گیجه داشتم،آروم خودمو به تختم رسوندم و آرم روش دراز کشیدم،به آرومی پلکامو روی هم گذاشتم بعد اون مکالمهی تو بیمارستان دیگه با مادرم صحبت نکردیم پ منم خسته بودم و علاقهی به حرف زدن نداشتم بخاطر بستری بودنم امروز نشد برم مدرسه و فردا باید برم به سختی گوشیم رو برداشتم و ساعت رو چک کردم ساعت⁸شب بود پس با بیجونی تموم خودم رو بلند کردم پ به سمت حموم رفتم یه دوش ¹⁰مینی گرفتم و با حوله خودمو رو تخت انداختم و نفهمیدم که کی خوابم برد......
* فلش بک به فردا *
ساعت ⁶صبح بود از خواب بلند شدم یه نگاه به خودم کردم با حوله بودم به آرومی از جام بلند شدم به سمت کمدم رفتم یه دست لباس برداشتم و یه دوش ⁵مینی گرفتم لباسمو پوشیدم موهام رو خشک کردم و باز گذاشتم کولمن پر از وسایل مورد نیاز کردم هنوز سرگیجه داشتم با این حال به سمت راه پله رفتم و بدون نگاه به مادرم یا پدرم به سمت ماشین رفتم و راننده منو به مدرسه رسوند همه استرالیایی صحبت میکردن به سمت دفتر مدیر رفتم و منو به سمت کلاسم برد اونجا فقط هانا رو شناختم که با لبخند گشادی بهم خیره بود و اشاره کرد برم پیشش بشینم
♡شرط♡
لایک¿¹¹
کامنت¿¹⁶
۵.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.