♡FORGOTTEN♡
♡FORGOTTEN♡
* part ⁴ *
.
.
.
♡View Luna♡
آروم پلکامو از هم فاصله دادم از پنجره نور میزد که متوجه شدم صبح شده به یختی خودمو از روی تخت بلند کردم گوشیم خاموش بود پس به شارژ زدمش حولمو برداشتم و رفتم سمت حموم و یه دوش ²⁰مینی گرفتم حوله تنپوشم رو پوشیدم و جلوی آینه نشستم و موهام رو خشک کردم رفتم سمت کمد و لباسم رو برداشتم و پوشیدم تینت مولایمم رو زدم موهای بلند قهوه ایم رو باز گذاشتم و رفتم طبقه پایین مامان و بابا داشتن صبحانه میخوردن لونا:سلام صبح بخیر!مامان:صبح بخیر دخترم بیا بشین صبحانه بخور. زیرلب باشه ای گفتم و صندلی رو کمی عقب کشیدم و نشستم که پدرم گفت:امروز میریم برای ثبت نام دانشگاه یه دانشگاه خصوصی خوب پیدا کردم بعد صبحانه برو لباستو عوض کن ! به نشونه باشه سری تکون دادم چند مین بعد رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم موهامو شونه کردم و بالا بستم یه تینت نارنجی مولایم و خط چشم کشیدم و رفتم طبقه پایین پیش پدر و مادرم پدرم دمدر منتظر من بود باهم رفتیم سمت دانشگاه بعد چند مین رسیدیم محیط دانشگاه خیلی جالب و دوست داشتنی بود دانشجو ها توی حیاط قدم میزدن منو پدرمم به سمت اتاق مدیر رفتیم بخاطر کار پدرم به زبان استرالیایی وارد بودم اونجا ازم تست گرفتن منم تمام سوالات رو درست جواب دادم رشتم هنر بود ولی سوالا از درس های دیگه هم بود مثل فیزیک شیمی ریاضی و زبان بعد آزمونم قرار شد از فردا به دانشگاه برم از مدیر و معاونش خداحافظی کردیم و رفتیم خونه که......
*شرط نداریم*
* part ⁴ *
.
.
.
♡View Luna♡
آروم پلکامو از هم فاصله دادم از پنجره نور میزد که متوجه شدم صبح شده به یختی خودمو از روی تخت بلند کردم گوشیم خاموش بود پس به شارژ زدمش حولمو برداشتم و رفتم سمت حموم و یه دوش ²⁰مینی گرفتم حوله تنپوشم رو پوشیدم و جلوی آینه نشستم و موهام رو خشک کردم رفتم سمت کمد و لباسم رو برداشتم و پوشیدم تینت مولایمم رو زدم موهای بلند قهوه ایم رو باز گذاشتم و رفتم طبقه پایین مامان و بابا داشتن صبحانه میخوردن لونا:سلام صبح بخیر!مامان:صبح بخیر دخترم بیا بشین صبحانه بخور. زیرلب باشه ای گفتم و صندلی رو کمی عقب کشیدم و نشستم که پدرم گفت:امروز میریم برای ثبت نام دانشگاه یه دانشگاه خصوصی خوب پیدا کردم بعد صبحانه برو لباستو عوض کن ! به نشونه باشه سری تکون دادم چند مین بعد رفتم اتاقم و لباسم رو عوض کردم موهامو شونه کردم و بالا بستم یه تینت نارنجی مولایم و خط چشم کشیدم و رفتم طبقه پایین پیش پدر و مادرم پدرم دمدر منتظر من بود باهم رفتیم سمت دانشگاه بعد چند مین رسیدیم محیط دانشگاه خیلی جالب و دوست داشتنی بود دانشجو ها توی حیاط قدم میزدن منو پدرمم به سمت اتاق مدیر رفتیم بخاطر کار پدرم به زبان استرالیایی وارد بودم اونجا ازم تست گرفتن منم تمام سوالات رو درست جواب دادم رشتم هنر بود ولی سوالا از درس های دیگه هم بود مثل فیزیک شیمی ریاضی و زبان بعد آزمونم قرار شد از فردا به دانشگاه برم از مدیر و معاونش خداحافظی کردیم و رفتیم خونه که......
*شرط نداریم*
۴.۵k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.