part:2
part:2
_________
صورتش از عصبانیت قرمز شد...
که میخوای حرص منو دراری...
رو به دوست دخترش کردم و گفتم
_تو رو آجی صدا کنم؟
یا زن داداش؟
هرچی که دوست دادی(حرصی)
تهیونگ:اما من داداشت نیستم که دوست دخترم هم بخواد زن داداشت شه...(جدی)
_جدی؟شما از من بزرگتر ید زشته با اسم صدا کنم خب...
تهیونگ:هر غلطی میخوای بکن (داد)
_باشه داداشی.......
از روی مبل بلند شدم و کتاب رو روی میز گذاشتم....با عشوه سمت آجوما که با ظرف میوه داشت وارد سالن میشد. رفتم..توت فرنگی برداشتم و رفتم تو اتاقم....قلبم مداوم به سینم میزد...هر لحظه میخواست اشکم در بیاد...چند تا نفس عمیق کشیدم و روی تختم پخش شدم...
_باشه تهیونگ...خودت خواستی...دوماه کلی اشک حرومت کردم .....حالا بازی شروع شده...بتاز تا بتازیم...دیگه برات هیچ اشکی نمیریزم...انتقام بازی که کردی....لحظه هایی که وانمود میکردی عاشقمی و همش دروغ بود رو میگیرم....من ا.تم دختر..ماری
روتین پوستیم رو انجام دادم
لباس خوابم رو پوشیدم...چشم بندم رو گذاشتم....و خوابیدم...فردا کلی کار داریم...باید برم خرید....
تهیونگ ویو:
بدنم گر گرفته بود داداش؟؟
خنده ای کردم...از کی داداشش شدم؟
یونا رو سپردم راننده ببره خونش..
خودم هم رفتم این کت و شلوار فاکی رو با یه لباس راحتی عوض کردم...رفتم توی اتاق ا.ت دیدم خوابیده....لبخندی روی لبام شکل گرفت...رفتم داخل و در و بستم...
کنارش روی تخت دراز شدم...سرش رو روی بازوم گذاشتم...دستم رو بین موهاش بردم و شروع به نوازشش کردم..چند بوسه روی موهاش گذاشتم...
_دوست دارم کیم ا.ت
اولش با بازی سمتت اومدم...
میخواستم فقط بازی رو پیش ببرم
کار قلبم دست خودم نبود....
قلبم از کی اسم تورو فریاد میزنه؟
از کی مداوم برای تو میتپه؟
میخواستم بگم دوست دارم
میخواستم بگم هیچکدوم اون بوسه ها بازی نبود...میخواستم بگم...اما غرورم نزاشت...
بازم بوسه ای روی موش گذاشتم و از اتاقش خارج شدم...رفتم آشپز خونه و یه لیوان آب خوردم
که صدای در اومد...از اونجایی که همه این ساعت خوابن..رفتم باز کردم درو که دیدم کوک وارد خونه شد...
کوک:به به پسر دایی خوبی
تهیونگ:پیفف مشروب خوردی؟
کوک:ا.تم کجاست
تهیونگ:نکن کاری همینجا فکت رو پایین بیارم....
کوک:چرا؟😂
مگه تو بازیش ندادی
تهیونگ:کوک گمشو اتاقت نکن کاری قاتلت شم
کوک:چشممم به روی چشماممم
کوک تلو تلو خوران رفت سمت پله ها و وارد اتاقش شد تهیونگ هم رفت توی اتاقش خوابید...
(فردا صبح)
_________
صورتش از عصبانیت قرمز شد...
که میخوای حرص منو دراری...
رو به دوست دخترش کردم و گفتم
_تو رو آجی صدا کنم؟
یا زن داداش؟
هرچی که دوست دادی(حرصی)
تهیونگ:اما من داداشت نیستم که دوست دخترم هم بخواد زن داداشت شه...(جدی)
_جدی؟شما از من بزرگتر ید زشته با اسم صدا کنم خب...
تهیونگ:هر غلطی میخوای بکن (داد)
_باشه داداشی.......
از روی مبل بلند شدم و کتاب رو روی میز گذاشتم....با عشوه سمت آجوما که با ظرف میوه داشت وارد سالن میشد. رفتم..توت فرنگی برداشتم و رفتم تو اتاقم....قلبم مداوم به سینم میزد...هر لحظه میخواست اشکم در بیاد...چند تا نفس عمیق کشیدم و روی تختم پخش شدم...
_باشه تهیونگ...خودت خواستی...دوماه کلی اشک حرومت کردم .....حالا بازی شروع شده...بتاز تا بتازیم...دیگه برات هیچ اشکی نمیریزم...انتقام بازی که کردی....لحظه هایی که وانمود میکردی عاشقمی و همش دروغ بود رو میگیرم....من ا.تم دختر..ماری
روتین پوستیم رو انجام دادم
لباس خوابم رو پوشیدم...چشم بندم رو گذاشتم....و خوابیدم...فردا کلی کار داریم...باید برم خرید....
تهیونگ ویو:
بدنم گر گرفته بود داداش؟؟
خنده ای کردم...از کی داداشش شدم؟
یونا رو سپردم راننده ببره خونش..
خودم هم رفتم این کت و شلوار فاکی رو با یه لباس راحتی عوض کردم...رفتم توی اتاق ا.ت دیدم خوابیده....لبخندی روی لبام شکل گرفت...رفتم داخل و در و بستم...
کنارش روی تخت دراز شدم...سرش رو روی بازوم گذاشتم...دستم رو بین موهاش بردم و شروع به نوازشش کردم..چند بوسه روی موهاش گذاشتم...
_دوست دارم کیم ا.ت
اولش با بازی سمتت اومدم...
میخواستم فقط بازی رو پیش ببرم
کار قلبم دست خودم نبود....
قلبم از کی اسم تورو فریاد میزنه؟
از کی مداوم برای تو میتپه؟
میخواستم بگم دوست دارم
میخواستم بگم هیچکدوم اون بوسه ها بازی نبود...میخواستم بگم...اما غرورم نزاشت...
بازم بوسه ای روی موش گذاشتم و از اتاقش خارج شدم...رفتم آشپز خونه و یه لیوان آب خوردم
که صدای در اومد...از اونجایی که همه این ساعت خوابن..رفتم باز کردم درو که دیدم کوک وارد خونه شد...
کوک:به به پسر دایی خوبی
تهیونگ:پیفف مشروب خوردی؟
کوک:ا.تم کجاست
تهیونگ:نکن کاری همینجا فکت رو پایین بیارم....
کوک:چرا؟😂
مگه تو بازیش ندادی
تهیونگ:کوک گمشو اتاقت نکن کاری قاتلت شم
کوک:چشممم به روی چشماممم
کوک تلو تلو خوران رفت سمت پله ها و وارد اتاقش شد تهیونگ هم رفت توی اتاقش خوابید...
(فردا صبح)
۹.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.