عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_سوم
P⁴⁹
و دیدم اول خود ا/ت جواب داد ولی درحال ناله کردن بود تهیونگ گوشیو
ازش گرفت و گفت *در حال به ف*اک دادن ا/ت هستم لطفا بعدا زنگ بزنید با تشکر*
تا اینو شنیدم سریع پا شدم حاضر شدم و ماشینو روشن کردم و رفتم سمت خونه تهیونگ
*چند ساعت بعد*
رسیدم به خونه تهیونگ ولی متاسفانه خیلی دیر رسیدم رفتم دیدم در بستس
برق اتاق هم خاموش. اروم درو باز کردم و دیدم تهیونگ لخت و ا/ت و بقل کرده
و خوابشون برده
خلاصه کلی تهیونگو فحش دادم
دوباره سریع رفتم خونه ی بابام. بعد که رسیدم دوباره دیدم همه خوابن بابامو بیدار کردم
کوک: بابا..... بابا....... پاشو
*پا نمیشه*
کوک: پاشووووووووووووووو(داد)
بابای کوک: ها چته تو اینجا چیکار میکنی
کوک: میخواستم یه چیزی بهت بگم
بابای کوک: ساعت ۱ شب منو بیدار کردی یه چیزی بهم بگی
کوک: اره
بابای کوک: خوب بگو
کوک: میدونی تهیونگ داره با زنم چیکار میکنه
بابای کوک: چیکار
کوک: داره کلا بهگاش میده
بابای کوک: خوب به درک
کوک: خواستم بگم تروخدا، ترو قران قَسمت میدم بزار ا/ت برگرده پیشم
بابای کوک: چرا
کوک: حس میکنک ا/ت باهاش راحت نیست
بابای کوک: عه خوب زودتر میگفتی
کوک: بزارید برگرده پیشم
بابای کوک: هعی راستیتش تهیونگ انقدر رو مغز من راه رفت تا بتونه منو راضی کنه که خودش با ا/ت عروسی کنه
کوک: یعنی به اجبار شما نبوده؟!
بابای کوک: اره، میتونی بری بیاریش البته فردا بزار حال کنه
کوک: اوفففففففففف
ویو کوک
واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنه هرچی سوجو بود تو یخچال رو خالی کردم
و اخرش ۲۴ غش کردم.........
*صبح شد*
تهیونگ: سلام تایگر کوچولو
ا/ت: علیک
تهیونگ: دیشب بهت خوش گذشت؟
ا/ت: اره خیلی"الکی"(درحال اماده کردن صبحانه)
تهیونگ:......
ا/ت: کوک همیشه برای صبحانه شیرموز میخواست
تهیونگ: مگه نگفتم دیگه از اون حرف نزن تایگرم
ا/ت: چرا ولی......
تهیونگ: ولی چی
ا/ت: هیچی
میشه برم کوک رو ببینم؟
تهیونگ: باشه منم باهات میام
ویو ا/ت
تو ماشین بودیم یک دفعه...........
باید قربون ادمینتون برید انقدر خوبه که ۳ پارت از تکپارتی و ۲ پارت از فیکو براتون گذاشته😌🗿(اعتماد به نفسو داشته باش)
#فصل_سوم
P⁴⁹
و دیدم اول خود ا/ت جواب داد ولی درحال ناله کردن بود تهیونگ گوشیو
ازش گرفت و گفت *در حال به ف*اک دادن ا/ت هستم لطفا بعدا زنگ بزنید با تشکر*
تا اینو شنیدم سریع پا شدم حاضر شدم و ماشینو روشن کردم و رفتم سمت خونه تهیونگ
*چند ساعت بعد*
رسیدم به خونه تهیونگ ولی متاسفانه خیلی دیر رسیدم رفتم دیدم در بستس
برق اتاق هم خاموش. اروم درو باز کردم و دیدم تهیونگ لخت و ا/ت و بقل کرده
و خوابشون برده
خلاصه کلی تهیونگو فحش دادم
دوباره سریع رفتم خونه ی بابام. بعد که رسیدم دوباره دیدم همه خوابن بابامو بیدار کردم
کوک: بابا..... بابا....... پاشو
*پا نمیشه*
کوک: پاشووووووووووووووو(داد)
بابای کوک: ها چته تو اینجا چیکار میکنی
کوک: میخواستم یه چیزی بهت بگم
بابای کوک: ساعت ۱ شب منو بیدار کردی یه چیزی بهم بگی
کوک: اره
بابای کوک: خوب بگو
کوک: میدونی تهیونگ داره با زنم چیکار میکنه
بابای کوک: چیکار
کوک: داره کلا بهگاش میده
بابای کوک: خوب به درک
کوک: خواستم بگم تروخدا، ترو قران قَسمت میدم بزار ا/ت برگرده پیشم
بابای کوک: چرا
کوک: حس میکنک ا/ت باهاش راحت نیست
بابای کوک: عه خوب زودتر میگفتی
کوک: بزارید برگرده پیشم
بابای کوک: هعی راستیتش تهیونگ انقدر رو مغز من راه رفت تا بتونه منو راضی کنه که خودش با ا/ت عروسی کنه
کوک: یعنی به اجبار شما نبوده؟!
بابای کوک: اره، میتونی بری بیاریش البته فردا بزار حال کنه
کوک: اوفففففففففف
ویو کوک
واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنه هرچی سوجو بود تو یخچال رو خالی کردم
و اخرش ۲۴ غش کردم.........
*صبح شد*
تهیونگ: سلام تایگر کوچولو
ا/ت: علیک
تهیونگ: دیشب بهت خوش گذشت؟
ا/ت: اره خیلی"الکی"(درحال اماده کردن صبحانه)
تهیونگ:......
ا/ت: کوک همیشه برای صبحانه شیرموز میخواست
تهیونگ: مگه نگفتم دیگه از اون حرف نزن تایگرم
ا/ت: چرا ولی......
تهیونگ: ولی چی
ا/ت: هیچی
میشه برم کوک رو ببینم؟
تهیونگ: باشه منم باهات میام
ویو ا/ت
تو ماشین بودیم یک دفعه...........
باید قربون ادمینتون برید انقدر خوبه که ۳ پارت از تکپارتی و ۲ پارت از فیکو براتون گذاشته😌🗿(اعتماد به نفسو داشته باش)
۲۱.۲k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.