78
#78
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: باشه
دنبالشون رفتم و رفتیم اتاق مراقبت نشستم رو صندلی و بش نگاه میکردم تقریبا 20 دیقه گذشت که بهوش نیومد
یکم ترسیدم رفتم به پرستار گفتم اما گف اشکال نداره به زودی بهوش میان
رفتم دوبارع کنار تخت و نشیتم دستشو توی دستم گرفتم
قشنگم چشاتو وا کن دیه
نیکا: چشامو باز کردم دلم درد میکرد
چشامو چرخوندم ارسلانو دیدم
ا ا ارسلان
ارسلان: جانم نفسم خوبی؟!
نیکل: د د دلم م درد م م میکنه
ارسلان: خب چون شکمتو پاره کردن الانم بخیه کردن واس همیته
نیکا: ک ک ک کی میریم خونه
ارسلان: هرموقع دکتر اجازه داد
میکا: ار ار ارسلان دیگه بام قهر نمیکنی
ارسلان: فلن ن
بیا برات خوراکی گرفتم
یه انرژی زا در اوردم و بش دادم و خورد یکم بش خوراکی دادم و نشستم پیشش مه دکتر اومد و گف مرخصه
نیکا رو بلند کردم و یوار ماشین شدیم مامان نیکا میخاس بره پیش بابای نیکا منم در خونشون نکه داشتم و راه افتادم سمت خونه خودمون
نیکا رث بغل کردم و رغتیم خونه و کذاشتمش رو تخت یکم بش اب دادم و بردمش طبقه بالا رو تخت دث روزی میشد که ارش مراقبت میکردم یه روز تقریبا ساعت 11 صبح بود
نیکا: ارسلان من دیگه خوب شدم میخام ماکارونی دریت کنم وایه ناهار
ارسلان: مطمئن
نیکا: ارعععععع🥲🥺لپشو بوص کردم و اروم رفتم پایین و دست به کار شدم
ارسلان: رفتم پایین داشت غذا درست میکرد
نیکا من هنوز بات قهرم این دو روزم به خاطر اینکه عمل کردی و حال خوبی نداشتی کنارت بودم
نیکا: ا ا اما
ارسلان: اهمیت ندادم و رفتم رو مبل نشستم
نیکا: غذا رو گذاشنم امادت شه ناراحت روی صندلی
توی اشپزخونه نشستم و و بعد نیم ساعت غذا اماده شد دث بشقاب ریختم و رفتم تو پذیرایی ارسلان رو مبل نشسته بثد پای کوشی رفتم کنارش و غذا رو گذاشنم رو میز و با لبخند یش نکاه میکردم
ارسلان: یه نگاه به بشقاب ماکارونی کردم و بعد به خدش و سرمو چرخوندم اونور
70 تا کام🥲💜
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: باشه
دنبالشون رفتم و رفتیم اتاق مراقبت نشستم رو صندلی و بش نگاه میکردم تقریبا 20 دیقه گذشت که بهوش نیومد
یکم ترسیدم رفتم به پرستار گفتم اما گف اشکال نداره به زودی بهوش میان
رفتم دوبارع کنار تخت و نشیتم دستشو توی دستم گرفتم
قشنگم چشاتو وا کن دیه
نیکا: چشامو باز کردم دلم درد میکرد
چشامو چرخوندم ارسلانو دیدم
ا ا ارسلان
ارسلان: جانم نفسم خوبی؟!
نیکل: د د دلم م درد م م میکنه
ارسلان: خب چون شکمتو پاره کردن الانم بخیه کردن واس همیته
نیکا: ک ک ک کی میریم خونه
ارسلان: هرموقع دکتر اجازه داد
میکا: ار ار ارسلان دیگه بام قهر نمیکنی
ارسلان: فلن ن
بیا برات خوراکی گرفتم
یه انرژی زا در اوردم و بش دادم و خورد یکم بش خوراکی دادم و نشستم پیشش مه دکتر اومد و گف مرخصه
نیکا رو بلند کردم و یوار ماشین شدیم مامان نیکا میخاس بره پیش بابای نیکا منم در خونشون نکه داشتم و راه افتادم سمت خونه خودمون
نیکا رث بغل کردم و رغتیم خونه و کذاشتمش رو تخت یکم بش اب دادم و بردمش طبقه بالا رو تخت دث روزی میشد که ارش مراقبت میکردم یه روز تقریبا ساعت 11 صبح بود
نیکا: ارسلان من دیگه خوب شدم میخام ماکارونی دریت کنم وایه ناهار
ارسلان: مطمئن
نیکا: ارعععععع🥲🥺لپشو بوص کردم و اروم رفتم پایین و دست به کار شدم
ارسلان: رفتم پایین داشت غذا درست میکرد
نیکا من هنوز بات قهرم این دو روزم به خاطر اینکه عمل کردی و حال خوبی نداشتی کنارت بودم
نیکا: ا ا اما
ارسلان: اهمیت ندادم و رفتم رو مبل نشستم
نیکا: غذا رو گذاشنم امادت شه ناراحت روی صندلی
توی اشپزخونه نشستم و و بعد نیم ساعت غذا اماده شد دث بشقاب ریختم و رفتم تو پذیرایی ارسلان رو مبل نشسته بثد پای کوشی رفتم کنارش و غذا رو گذاشنم رو میز و با لبخند یش نکاه میکردم
ارسلان: یه نگاه به بشقاب ماکارونی کردم و بعد به خدش و سرمو چرخوندم اونور
70 تا کام🥲💜
۴۶.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.