پارت ۸
پارت ۸
ویو ات
با سردرد از خاب پاشدم ب سمت دستشویی رفتم کارای لازمو کردم و از دستشویی خارج شدم موهامو گوجه کردم لباس خابمو با تیشرت و شرتک عوض کردم و از اتاقم خارج شدم ب سمت آشپز خونه رفتم جیمین داشت صبحانه میخورد صندلی کنارش رو بیرون کشیدم و کنارش نشستم و لب زدم
+ جیمین من واقعن متاسفم نمیخاستم اینجوری شه واقعن ببخشید
_ ازر خاهی نمیخام ات فق یکم حواست ب کارات باشه بسه
+ از این ب بعد حواسم هس
_ خوبه صبحانتو بخور ی قرار داد دارم باید باهام بیای
+ چرا من ؟
_ سوال نکن گوش کن ب حرفم
+ باشه
بعد از خوردن صبحانه رفتم حاضر شدم و ب همراه جیمین ب محلی ک قرار داشت رفتیم
جیمین داشت با آقای هوانگ صحبت میکرد منم هیچی نمیدونستم و فق نگاهشون میکردم بعد از تموم شدن کارشون قرار شد برای ناهار بمونیم. رفتیم سر میز داشتیم غذا میخوردیم نگاه های آقای هوانگ رو حس میکردم ک خیلی بد داشت نگام میکرد ب جیمین گفتم چون لباسم یکمی باز بود کتشو در آورد و انداخت رو شونه هام ک تعجب کردم بعد گف
_ سریع غذا تو بخور ک بریم
+ باشه
سریع برگشتیم خونه
جیمین ب محض ورود رف تو اتاق کارش منم رفتم تو اتاقم تصمیم گرفتم برم ی دوش بگیرم لباسامو در آوردم و رفتم حموم …….
ویو ات
با سردرد از خاب پاشدم ب سمت دستشویی رفتم کارای لازمو کردم و از دستشویی خارج شدم موهامو گوجه کردم لباس خابمو با تیشرت و شرتک عوض کردم و از اتاقم خارج شدم ب سمت آشپز خونه رفتم جیمین داشت صبحانه میخورد صندلی کنارش رو بیرون کشیدم و کنارش نشستم و لب زدم
+ جیمین من واقعن متاسفم نمیخاستم اینجوری شه واقعن ببخشید
_ ازر خاهی نمیخام ات فق یکم حواست ب کارات باشه بسه
+ از این ب بعد حواسم هس
_ خوبه صبحانتو بخور ی قرار داد دارم باید باهام بیای
+ چرا من ؟
_ سوال نکن گوش کن ب حرفم
+ باشه
بعد از خوردن صبحانه رفتم حاضر شدم و ب همراه جیمین ب محلی ک قرار داشت رفتیم
جیمین داشت با آقای هوانگ صحبت میکرد منم هیچی نمیدونستم و فق نگاهشون میکردم بعد از تموم شدن کارشون قرار شد برای ناهار بمونیم. رفتیم سر میز داشتیم غذا میخوردیم نگاه های آقای هوانگ رو حس میکردم ک خیلی بد داشت نگام میکرد ب جیمین گفتم چون لباسم یکمی باز بود کتشو در آورد و انداخت رو شونه هام ک تعجب کردم بعد گف
_ سریع غذا تو بخور ک بریم
+ باشه
سریع برگشتیم خونه
جیمین ب محض ورود رف تو اتاق کارش منم رفتم تو اتاقم تصمیم گرفتم برم ی دوش بگیرم لباسامو در آوردم و رفتم حموم …….
۵.۷k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.