81
#81
عشق ووفش💜♾️💙
دکنر: به یخ نغر زنگ بزنین
نیکا: به دکتر گفتم به مامانم رنک بزنه
دگتر: گوشیتونو بدید تا زنگ بزنم
نیکا: شمارع مامانمو گرفتم و گوشیمو دادم دکتر
مامان نی: عه امیر نیکاس
بابای تی: عه خب جواب بده
مامان نی: جانم دخترم
دکتر: سلام من دکتر خانوم فلاحی هستم مثله اینکه بخیه هاشون باز شده و اوندن بیمارستان به سختی باید همراه داشته باشن گفتن به شما زنگ بزنیم
مامان نی: نمیخاسم امیر بفهمه که نیکا بچه داشته و مرده مگرنه خودشو میکشت
باشه نیکا مامان الان میام
دکتر: فهمیدم که جایی مناسبی نبوده واس همین چیری نگفتم و قطع کردم
خب باید بیهوشتون کنیم برای باز کردن بخیه ها و انجام مجدد
نیکا: باشه
دکتر: بیهوشش کردیم و دست به کار شدیم
مامان نی: امیر نیکا گف برم باهم بیرون
بایای نی: پس من چی
مامان نی: عه مادر دختربه بعد دوسال میخام با دخترم خش بگذرونم
بابای نی: باش منم میرم بحابم
مامان نی: سریع اماده شدم و رفتم بیمارستان اما هرچی اینور و اونورو نکاه میکردم ارسلانو نمیدیدم(مامان نیکا فک میکنه ارسلانم بیمارستانه)
گوشیمو در اوردم و زنک زدم بش
ارسلان: نیکا رف اما حالش عوکی نبود همونجا نشسته بودم که گوشیم زنک خورد مامان نبکا بود نکنه نیکا رفته و همه چیو گفته
جواب پادم
الو سلام خاله
مامان نی ارسلان کجایی من که نمیبینمت
ارسلان: من خونم
مامان نی: مگ بیمارستان نیسی
ارسلان: بیمارستان چرا
بچه ها جا نشد الان نصفشو تو پست بعدی میزارم 💜
عشق ووفش💜♾️💙
دکنر: به یخ نغر زنگ بزنین
نیکا: به دکتر گفتم به مامانم رنک بزنه
دگتر: گوشیتونو بدید تا زنگ بزنم
نیکا: شمارع مامانمو گرفتم و گوشیمو دادم دکتر
مامان نی: عه امیر نیکاس
بابای تی: عه خب جواب بده
مامان نی: جانم دخترم
دکتر: سلام من دکتر خانوم فلاحی هستم مثله اینکه بخیه هاشون باز شده و اوندن بیمارستان به سختی باید همراه داشته باشن گفتن به شما زنگ بزنیم
مامان نی: نمیخاسم امیر بفهمه که نیکا بچه داشته و مرده مگرنه خودشو میکشت
باشه نیکا مامان الان میام
دکتر: فهمیدم که جایی مناسبی نبوده واس همین چیری نگفتم و قطع کردم
خب باید بیهوشتون کنیم برای باز کردن بخیه ها و انجام مجدد
نیکا: باشه
دکتر: بیهوشش کردیم و دست به کار شدیم
مامان نی: امیر نیکا گف برم باهم بیرون
بایای نی: پس من چی
مامان نی: عه مادر دختربه بعد دوسال میخام با دخترم خش بگذرونم
بابای نی: باش منم میرم بحابم
مامان نی: سریع اماده شدم و رفتم بیمارستان اما هرچی اینور و اونورو نکاه میکردم ارسلانو نمیدیدم(مامان نیکا فک میکنه ارسلانم بیمارستانه)
گوشیمو در اوردم و زنک زدم بش
ارسلان: نیکا رف اما حالش عوکی نبود همونجا نشسته بودم که گوشیم زنک خورد مامان نبکا بود نکنه نیکا رفته و همه چیو گفته
جواب پادم
الو سلام خاله
مامان نی ارسلان کجایی من که نمیبینمت
ارسلان: من خونم
مامان نی: مگ بیمارستان نیسی
ارسلان: بیمارستان چرا
بچه ها جا نشد الان نصفشو تو پست بعدی میزارم 💜
۲۴.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.