پارت 21
پارت_21_
خودشو انداخت بغلم که توی اون وضع منو ببینی اهو بخدا خیانت نکردم به مرگه مادرم من بهت خیانت نکردم به حرفم گوش بده
ترسه از دست دادنش داشت دیونم میکرد اشکام دسته خودم نبود از چشمام میچکید دستاشو رها کردم که اشکامو پاک کنم من جلوی این دختر شکستم خورد شدم تا از دستش ندم اروم دستش رو صورتم کشید و و اشکامو پاک کرد و محکم بغلم کرد کلا اروم شدم
از زبونه: آهو
حرفاش بوی صداقت میداد نمیتونستم باور نکنم مخصوصا وقتی مرگه مادرشو قسم خورد اما اون لحظه ای که تو بغلش یه دخار دیدم رو نمیتونم فراموش کنم قلبم تیکه تیکه شد بعده چند دقیقه از روم بلند شد و کنارم دراز کشید منم بلند شدم که لباسمو در بیارم دستمو گرفتم مظلوم نگاهم کرد گفت
_نرو
+جای نمیرم میخوام لباسمو عوض کنم
دستمو ول کرد اما بازم نگاهم میکرد رفتم سمته کمدم یه ست تاپ و شلوارک صورتی برداشتم و رفتم داخله حموم عوض کردم و اومدم بیرون دیدم زول زده به دره حموم رفتم داخله اشپزخونه و براش یه قهوه اماده کردم باید بخوره تا از سرش بپره میدونم اون اشغالا قرص ریختن داخله گیلاس ها... قهوه که اماده شد براش بردم دیدم نشسته لباه تخت و سرشو گرفته تو دستاشو داره موهاشو میکشه
_سهیل
+جانه سهیل
_بیا اینو بخور
+نمیتونم
_باید بخوری خوب شی
ازم گرفت و قهوه به اون تلخی رو سر کشید 😧
رفتم رو تخت دراز کشیدم اومد سرشو گذاشت رو شکمم و دستو دورن حلقه کرد اروم موهاشو نوازش کردم مثله پسر بچه های شده بود که تازه خرابکاری کردن و الان اومدن برا بخشیده شدن
_آهو تنهام نزار باشه
+باشه بخواب
منو سفت چسبیده بود چشماشو بست چند دقیقه طول نکشید که خوابش برد و منم چشمامو بستم....
بیدار شدم دیدم یه جوری منو محکم بغل کرده که نمیتونم تکون بخورم اروم تکون خوردم که حساره دستاشو محکم تر کرد داشتم خفه میشدم
_اییی سهیل ولم کن
_نچ بخواب ببینم
_ول کن پسر دارم خفه میشم
_ولت کنم میری
_بابا ول کن میگم اییی جیـــــــــــــغ
_یهو ولم کرد و نگران گفت خوبی
یه نفسه عمیق کشیدم
_اره خوبم
بلند شدم و رفتم سمته کمرم مانتو شلوار و... برداشتم رفتم داخله حموم یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون دیدم نیست کیفمو برداشتم و رفتم پایین دیدم کناره سهند خوشتیپ کرده نشسته
_سلام
_سلام اهو خانوم صبحتون بخیر
_صبحه شمام بخیر اقا سهند
از قصد بهش بی محلی کردم و رفتم بیرون
رفتم سواره ماشینی که سهند بهم داده بود گفت این چند رپز که اینجای لازمت میشه رفتم سره کارم این دوره اموزشی دوهفته ای رو انتخاب کردم بید حتما برم
رسیدم و ماشینو پاک کردم پیاده شدم
خودشو انداخت بغلم که توی اون وضع منو ببینی اهو بخدا خیانت نکردم به مرگه مادرم من بهت خیانت نکردم به حرفم گوش بده
ترسه از دست دادنش داشت دیونم میکرد اشکام دسته خودم نبود از چشمام میچکید دستاشو رها کردم که اشکامو پاک کنم من جلوی این دختر شکستم خورد شدم تا از دستش ندم اروم دستش رو صورتم کشید و و اشکامو پاک کرد و محکم بغلم کرد کلا اروم شدم
از زبونه: آهو
حرفاش بوی صداقت میداد نمیتونستم باور نکنم مخصوصا وقتی مرگه مادرشو قسم خورد اما اون لحظه ای که تو بغلش یه دخار دیدم رو نمیتونم فراموش کنم قلبم تیکه تیکه شد بعده چند دقیقه از روم بلند شد و کنارم دراز کشید منم بلند شدم که لباسمو در بیارم دستمو گرفتم مظلوم نگاهم کرد گفت
_نرو
+جای نمیرم میخوام لباسمو عوض کنم
دستمو ول کرد اما بازم نگاهم میکرد رفتم سمته کمدم یه ست تاپ و شلوارک صورتی برداشتم و رفتم داخله حموم عوض کردم و اومدم بیرون دیدم زول زده به دره حموم رفتم داخله اشپزخونه و براش یه قهوه اماده کردم باید بخوره تا از سرش بپره میدونم اون اشغالا قرص ریختن داخله گیلاس ها... قهوه که اماده شد براش بردم دیدم نشسته لباه تخت و سرشو گرفته تو دستاشو داره موهاشو میکشه
_سهیل
+جانه سهیل
_بیا اینو بخور
+نمیتونم
_باید بخوری خوب شی
ازم گرفت و قهوه به اون تلخی رو سر کشید 😧
رفتم رو تخت دراز کشیدم اومد سرشو گذاشت رو شکمم و دستو دورن حلقه کرد اروم موهاشو نوازش کردم مثله پسر بچه های شده بود که تازه خرابکاری کردن و الان اومدن برا بخشیده شدن
_آهو تنهام نزار باشه
+باشه بخواب
منو سفت چسبیده بود چشماشو بست چند دقیقه طول نکشید که خوابش برد و منم چشمامو بستم....
بیدار شدم دیدم یه جوری منو محکم بغل کرده که نمیتونم تکون بخورم اروم تکون خوردم که حساره دستاشو محکم تر کرد داشتم خفه میشدم
_اییی سهیل ولم کن
_نچ بخواب ببینم
_ول کن پسر دارم خفه میشم
_ولت کنم میری
_بابا ول کن میگم اییی جیـــــــــــــغ
_یهو ولم کرد و نگران گفت خوبی
یه نفسه عمیق کشیدم
_اره خوبم
بلند شدم و رفتم سمته کمرم مانتو شلوار و... برداشتم رفتم داخله حموم یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم و اومدم بیرون دیدم نیست کیفمو برداشتم و رفتم پایین دیدم کناره سهند خوشتیپ کرده نشسته
_سلام
_سلام اهو خانوم صبحتون بخیر
_صبحه شمام بخیر اقا سهند
از قصد بهش بی محلی کردم و رفتم بیرون
رفتم سواره ماشینی که سهند بهم داده بود گفت این چند رپز که اینجای لازمت میشه رفتم سره کارم این دوره اموزشی دوهفته ای رو انتخاب کردم بید حتما برم
رسیدم و ماشینو پاک کردم پیاده شدم
۳.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.