یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان خانه ارواح
پارت یازدهم
لباسمو..
لباسمو از تنم اروم در اورد لباشو گذاشت روی گردنم
گاز محکی زد نفسم بالا نیومد
آلیس: اخ داری چیکار میکنی دردم گرفت اکتای ولم کن
با مشت کوبیدم به سینش
بلند شد
اکتای: ببخشید کنترلمو از دست دادم اخه خیلی بوی خوبی میدی
دستاشو حلقه کرد دور کمرم خیلی محکم گردنمو مک میزد
جوری مک میزد که انگار میخواست گوشتمو از تنم جدا کنه
گلوم بغض کرده بود که چرا
این همه بدبختی سر من میاد خدایا
دست خودم نبود هق هق گریه کردم اکتای منو محکم توی بغلش گرفت سرمو نوازش کرد
بیشتر گریم گرفت
نگام کرد سرمو انداختم پایین سرمو گرفت بالا منم سری هر دو لبشو وسط لبام گرفتم از تعجب چشماش از حدقه زده بود بیرون
پتو رو کشید رومون
صبح»
چشمام رو باز کردم توی بغلش منو محکم گرفت بود جوری که نمیتونستم تکون بخورم
اروم پا شدم تا لباس بپوشم
دستمو گرفت به طرف خودش منو کشید
اکتای: میشه یکم دیگه بمونی
آلیس: گفته بودی فقط یه شب میسه ولم کنی این قضیه رو و هر چی که بینمون اتفاق افتاده رو فراموش کنیم انگار که چیزی نبوده
و چیزی نشده بینمون دستمو محکم فشار داد ول کرد از اتاق زد بیرون
میخواستم برم حموم دوش بگیرم ولی حمومی نبود
یه حوله به خودم پیچیدم...
رمان خانه ارواح
پارت یازدهم
لباسمو..
لباسمو از تنم اروم در اورد لباشو گذاشت روی گردنم
گاز محکی زد نفسم بالا نیومد
آلیس: اخ داری چیکار میکنی دردم گرفت اکتای ولم کن
با مشت کوبیدم به سینش
بلند شد
اکتای: ببخشید کنترلمو از دست دادم اخه خیلی بوی خوبی میدی
دستاشو حلقه کرد دور کمرم خیلی محکم گردنمو مک میزد
جوری مک میزد که انگار میخواست گوشتمو از تنم جدا کنه
گلوم بغض کرده بود که چرا
این همه بدبختی سر من میاد خدایا
دست خودم نبود هق هق گریه کردم اکتای منو محکم توی بغلش گرفت سرمو نوازش کرد
بیشتر گریم گرفت
نگام کرد سرمو انداختم پایین سرمو گرفت بالا منم سری هر دو لبشو وسط لبام گرفتم از تعجب چشماش از حدقه زده بود بیرون
پتو رو کشید رومون
صبح»
چشمام رو باز کردم توی بغلش منو محکم گرفت بود جوری که نمیتونستم تکون بخورم
اروم پا شدم تا لباس بپوشم
دستمو گرفت به طرف خودش منو کشید
اکتای: میشه یکم دیگه بمونی
آلیس: گفته بودی فقط یه شب میسه ولم کنی این قضیه رو و هر چی که بینمون اتفاق افتاده رو فراموش کنیم انگار که چیزی نبوده
و چیزی نشده بینمون دستمو محکم فشار داد ول کرد از اتاق زد بیرون
میخواستم برم حموم دوش بگیرم ولی حمومی نبود
یه حوله به خودم پیچیدم...
۳.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.