پارت 8
پارت _8_
الانم برو تو چادر خطر ناکه اومد نزدیک که رفتم عقب
_خانومه محترم فاصله اتون رو با این ادمه کثیف رعایت کنید لطفا
+ببین من معذرت میخوام بخدادسته خودم نبود نمیخواستم ناراحتت کنم
_بازم ممنون بفرمایین داخله چادر سرده
از زبونه: آهو
پشیمون شدم خدایا چرا اینجوری باهاش حرف زدم 🤦♀️چقدر ناراحت شد
الان چیکار کنم باهام اشتی کنه
اه دختر مگه مهمه که اشتی کنه یا نه پسره بیشعور
خب خیلی ناراحتش کردم گناه داشت برا اخرین بار ازش عذر خواهی کنم
اقای کرمی بخدا من قصد نداشتم ناراحتتون کنم فقط عصبی بودم چرت پرت گفتم شما به دل نگیر برگشت و گفت اشکال نداره بفرمایین برید استراحت کنین دیگه چیزی نگفتم رفتم سمته چادرها که پشته سرم میومد رفتم داخله چادر اونم رفت دراز کشیدم
چقدر سرد باهام برخورد کرد دلم گرفت هوووف بیخیال اروم خوابیدم...
صبح شد و سریع قبله همه بیدارشدم و رفتم از روستای که نزدیکمون بود شیر و تخم مرغ گرفتم و اوردم صبحونه اماده کردم و برا دلجوی یه سینی چیدم و بردم دمه چادر و اروم صداش کردم اما اینبار اسمشو صدا کردم اقا سهیل اقا سهیل
اروم از چادر اومد بیرون و گفت بله گفتم بفرمایین صبحونه سینی رو از دستم گرفت و گفت ممنون و رفت داخل همینننن؟ هعی خداااا
یادم رفت خودمو معرفی کنم بنده (آهو هستم آهو کماسی تک دختره کدخدا 22سالمه دانشجوی رشته پزشکی 3سال المان زندگی کردم اما نتونستم غربت رو تحمل کنم و برگشتم ایران تو روستا پیشه پدر و مادره پیرم زندگی کنم من یه دختره کاملا متفاوتم همه میگن اخلاق و رفتارم پسرونه اس اما من در واقعه کسیو پیدا نکردم که براش دخترونه رفتار کنم یعنی کلا به جنسه مخالف اعتماد ندارم هعی اینم مشکله ماس دیگه حالا هم تقریبا یه هفته اس این پسره اومده اینجا و فکر و زندگیه منو بهم ریخته البته اشنای من با داداشش سهند از اون زمانیه که تو المان بودیم ولی سهند مثله یه داداشه برام خیلی کمکم کرد) ولی فکر کنم سهیل به رابطه ما حسودی میکنه دروغ چرا خوشم میاد😂 اما دستشو بد جور زخمی کرد... الانم که سره داد و بیداد و حرفای دیشبم باهام قهر کرده خب چیکار کنم دروغ که نگفتم همش پیام های چرت پرت براش میومد انگار من کورم نمیبینم بعد میاد به من نزدیک میشه مرتیکه ای هیززز...
هعییی بیخیاله این حرفا باز یه نگاه به نقشه کردم راهه زیادی نمونده به تا اینکه به اون گنج برسیم
_ببخشید خانومه کماسی میتونم وقتتون رو بگیرم؟
برگشتم دیدم سهیله
+بله بفرمایید
_پدرتون گفتن که بپرسم کی حرکت میکنیم
+بهشون بگین وسیلارو جمع کنن چند دقیقه دیگه حرکت میکنیم
_اوکی
و رفت هعیییی خداااا کاش دیشب دهنمو میبستم چیزی نمیگفتم کلا گند زدممم
الانم برو تو چادر خطر ناکه اومد نزدیک که رفتم عقب
_خانومه محترم فاصله اتون رو با این ادمه کثیف رعایت کنید لطفا
+ببین من معذرت میخوام بخدادسته خودم نبود نمیخواستم ناراحتت کنم
_بازم ممنون بفرمایین داخله چادر سرده
از زبونه: آهو
پشیمون شدم خدایا چرا اینجوری باهاش حرف زدم 🤦♀️چقدر ناراحت شد
الان چیکار کنم باهام اشتی کنه
اه دختر مگه مهمه که اشتی کنه یا نه پسره بیشعور
خب خیلی ناراحتش کردم گناه داشت برا اخرین بار ازش عذر خواهی کنم
اقای کرمی بخدا من قصد نداشتم ناراحتتون کنم فقط عصبی بودم چرت پرت گفتم شما به دل نگیر برگشت و گفت اشکال نداره بفرمایین برید استراحت کنین دیگه چیزی نگفتم رفتم سمته چادرها که پشته سرم میومد رفتم داخله چادر اونم رفت دراز کشیدم
چقدر سرد باهام برخورد کرد دلم گرفت هوووف بیخیال اروم خوابیدم...
صبح شد و سریع قبله همه بیدارشدم و رفتم از روستای که نزدیکمون بود شیر و تخم مرغ گرفتم و اوردم صبحونه اماده کردم و برا دلجوی یه سینی چیدم و بردم دمه چادر و اروم صداش کردم اما اینبار اسمشو صدا کردم اقا سهیل اقا سهیل
اروم از چادر اومد بیرون و گفت بله گفتم بفرمایین صبحونه سینی رو از دستم گرفت و گفت ممنون و رفت داخل همینننن؟ هعی خداااا
یادم رفت خودمو معرفی کنم بنده (آهو هستم آهو کماسی تک دختره کدخدا 22سالمه دانشجوی رشته پزشکی 3سال المان زندگی کردم اما نتونستم غربت رو تحمل کنم و برگشتم ایران تو روستا پیشه پدر و مادره پیرم زندگی کنم من یه دختره کاملا متفاوتم همه میگن اخلاق و رفتارم پسرونه اس اما من در واقعه کسیو پیدا نکردم که براش دخترونه رفتار کنم یعنی کلا به جنسه مخالف اعتماد ندارم هعی اینم مشکله ماس دیگه حالا هم تقریبا یه هفته اس این پسره اومده اینجا و فکر و زندگیه منو بهم ریخته البته اشنای من با داداشش سهند از اون زمانیه که تو المان بودیم ولی سهند مثله یه داداشه برام خیلی کمکم کرد) ولی فکر کنم سهیل به رابطه ما حسودی میکنه دروغ چرا خوشم میاد😂 اما دستشو بد جور زخمی کرد... الانم که سره داد و بیداد و حرفای دیشبم باهام قهر کرده خب چیکار کنم دروغ که نگفتم همش پیام های چرت پرت براش میومد انگار من کورم نمیبینم بعد میاد به من نزدیک میشه مرتیکه ای هیززز...
هعییی بیخیاله این حرفا باز یه نگاه به نقشه کردم راهه زیادی نمونده به تا اینکه به اون گنج برسیم
_ببخشید خانومه کماسی میتونم وقتتون رو بگیرم؟
برگشتم دیدم سهیله
+بله بفرمایید
_پدرتون گفتن که بپرسم کی حرکت میکنیم
+بهشون بگین وسیلارو جمع کنن چند دقیقه دیگه حرکت میکنیم
_اوکی
و رفت هعیییی خداااا کاش دیشب دهنمو میبستم چیزی نمیگفتم کلا گند زدممم
۶.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.