پارت 9
پارت _9_
بعده جمع کردنه وسایل حرکت کردیم اصلحه رو چک کرده پُر بود... به پشته سرم نگاه کردم سهیل جدا از بابا و سهند داشت راه میرفت رفتم کنارش و خواستم سره بحثو باز کنم و پرسیدم
_اقا سهند شما تاحالا تجربه کوه نوردی داشتین؟
+خیر
_اها خب من گفتم شاید داشتین که انقدر خوب از کوه بالا میایین بدونه اینکه حتی یه بار زمین بخورین یا...
+خیر نداشتم
اهههه دیگه اعصابم داغون شده همش کوتاه جواب میده
یکم که سهند و بابا ازمون دور شدن جلوش وایستادم و با حرص گفتم
_من که عذر خواهی کردم دیگه کاری نمونده که برا بخشیده شدن انجام ندم چرا انقدر بد اخلاقی تووو
+من بد اخلاق نیستم فقط دوری میکنم که شماهم کثیف نشین اخه من ادمه کثیفیم
_کینه ای نباش دیگه ببخش بخدا از ته دل نگفتم فقط (سرمو انداختم پاین)اون شب که... پیشتون خوابیده بودم گوشیتون خیلی زنگ میخورد و پیام میومد براتون با اسم های مختلف برا همون....
+دستشو گذاشت زیره چونه امو سرمو اورد بالا و گفت
_خانومه محترم اره من کلی دوست دختر دارم اصلا یه ادمه خیانت کارو کثیفم سمته من نیا باشه برو پیشه سهند اون پاک ترین پسره دنیاس
از کنارم رد شد و رفت هم خندم گرفته بود از حسودی کردناش خوشم میومد هم ناراحت بودم که سرد شده باهام خدایا من چیکار کنم
رسیدیم به اون خونه خرابه ای که دقیقا محلی بود که گنج اونجا دفن شده بود
کم کم داشت تاریک میشد به خاطره اینکه مشکلی پیش نیاد باید ساعت 2شب به بعد شروع کنیم به حفر کردن و گنج رو در بیاریم
_بابا جون باید همنجا چادر بزنیم اون خونه خرابه رو ببین دقیقا نقشه اونجا رو نشون میده پس همینجا میمونیم تا وقتی زمانش برسه
+باشه دخترم اما غذا کمه باید یه جوری سر کنیم گشنه نمونیم... سهند گفت
_کد خدا میتونیم همش دو سهم از غذاها مونده هر دو نفر میتونن یه سهم بردارن و شریک بشن
+سهند جان والا من با تو شریک میشم چون اصلا با آهو شریک شدن تو غذا پیشنهاده خوبی نیست 😂😂
+عهههه بابا
خندیدن وسهمه خودشونو برداشتن و رفتن یه گوشه نشستن و شروع کردن به خورد
من موندم واین اقا سهند که یه گوشه نشسته و هنوزم اخماش تو همه وااای گشنمه غذارو برداشتم و رفتم کنارش نشستم و قاشقو گرفتم سمتش
_بفرمانین
از دستم گرفت و شروع کرد به خوردن خیلی اروم میخورد و بیشتره گوشت های داخله غذارو خیلی نامحسوس میذاشت جلو دستم چقدر این پسر مهربون بود🥺 بعده چند لقه گفت
_من دیگه نمیخودم ممنون
+میدونم از هم غذا شدن با من خوشت نمیاد اما دلیل نمیشه گشنه بمونی میخوای سهمتو جدا کنم؟
_نه ربطی به تو نداره لازم نیست جدا کنی چون میل ندارم نوشه جونت
بعده جمع کردنه وسایل حرکت کردیم اصلحه رو چک کرده پُر بود... به پشته سرم نگاه کردم سهیل جدا از بابا و سهند داشت راه میرفت رفتم کنارش و خواستم سره بحثو باز کنم و پرسیدم
_اقا سهند شما تاحالا تجربه کوه نوردی داشتین؟
+خیر
_اها خب من گفتم شاید داشتین که انقدر خوب از کوه بالا میایین بدونه اینکه حتی یه بار زمین بخورین یا...
+خیر نداشتم
اهههه دیگه اعصابم داغون شده همش کوتاه جواب میده
یکم که سهند و بابا ازمون دور شدن جلوش وایستادم و با حرص گفتم
_من که عذر خواهی کردم دیگه کاری نمونده که برا بخشیده شدن انجام ندم چرا انقدر بد اخلاقی تووو
+من بد اخلاق نیستم فقط دوری میکنم که شماهم کثیف نشین اخه من ادمه کثیفیم
_کینه ای نباش دیگه ببخش بخدا از ته دل نگفتم فقط (سرمو انداختم پاین)اون شب که... پیشتون خوابیده بودم گوشیتون خیلی زنگ میخورد و پیام میومد براتون با اسم های مختلف برا همون....
+دستشو گذاشت زیره چونه امو سرمو اورد بالا و گفت
_خانومه محترم اره من کلی دوست دختر دارم اصلا یه ادمه خیانت کارو کثیفم سمته من نیا باشه برو پیشه سهند اون پاک ترین پسره دنیاس
از کنارم رد شد و رفت هم خندم گرفته بود از حسودی کردناش خوشم میومد هم ناراحت بودم که سرد شده باهام خدایا من چیکار کنم
رسیدیم به اون خونه خرابه ای که دقیقا محلی بود که گنج اونجا دفن شده بود
کم کم داشت تاریک میشد به خاطره اینکه مشکلی پیش نیاد باید ساعت 2شب به بعد شروع کنیم به حفر کردن و گنج رو در بیاریم
_بابا جون باید همنجا چادر بزنیم اون خونه خرابه رو ببین دقیقا نقشه اونجا رو نشون میده پس همینجا میمونیم تا وقتی زمانش برسه
+باشه دخترم اما غذا کمه باید یه جوری سر کنیم گشنه نمونیم... سهند گفت
_کد خدا میتونیم همش دو سهم از غذاها مونده هر دو نفر میتونن یه سهم بردارن و شریک بشن
+سهند جان والا من با تو شریک میشم چون اصلا با آهو شریک شدن تو غذا پیشنهاده خوبی نیست 😂😂
+عهههه بابا
خندیدن وسهمه خودشونو برداشتن و رفتن یه گوشه نشستن و شروع کردن به خورد
من موندم واین اقا سهند که یه گوشه نشسته و هنوزم اخماش تو همه وااای گشنمه غذارو برداشتم و رفتم کنارش نشستم و قاشقو گرفتم سمتش
_بفرمانین
از دستم گرفت و شروع کرد به خوردن خیلی اروم میخورد و بیشتره گوشت های داخله غذارو خیلی نامحسوس میذاشت جلو دستم چقدر این پسر مهربون بود🥺 بعده چند لقه گفت
_من دیگه نمیخودم ممنون
+میدونم از هم غذا شدن با من خوشت نمیاد اما دلیل نمیشه گشنه بمونی میخوای سهمتو جدا کنم؟
_نه ربطی به تو نداره لازم نیست جدا کنی چون میل ندارم نوشه جونت
۳.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.