پارت 22
پارت _22_
اخ بلاخره تموم شد به ساعتم نگاه کردم وای ساعت 9شبه گوشیمو از کیفم در اوردم امروز کلاس خیلی تول کشید چون. کاره عملی داشتیم یه نگاه به گوشی کردم سهیل 23بار زنگ زده بود و سهند 2بار بابامم یه بار اخ گوشیم خاموش شد حتما شارژش تموم شده
وای خدا حتما نگران شدن اوناهم که اینجارو بلد نیستن
بدو رفتم سمته ماشین و سوار شدم استارت زدم اما روشن نمیشد وا چش شده این ماشین هرکاری کردم روشن نشد به ساعت نگاه کردم وااای 10شده
پیاده شدم وماشینو قفل کردم راه افتادم سمته جاده اینجا چون یه اموزشگاه عملی بود دور از شهر ساخته شده بود و تا اونحا 30دقیقه راه بود به زور ماشین رد میشد همین جوری راه میرفتمدکه یه ماشین کنارم ایستاد
_خانوم بفرمایید برسونمتون اینجا ماشین پیدا نمیکنید
_نه ممنون خودم میرم
_خانوم شما هم جای خواهرم بفرمایید سوار شین این جاده خطرناکه
یه نگاه بهش کردم شبیه این بچه مذهبی ها بود یه پسره جوون با یه پراید چاره ای نبود سوار شدم و جلو نشستم چون عقب پره وسیله بود
_خواهرم جسارته این موقعه شب اینجا چیکار میکنید
_ماشینم خراب شد
_اها
دیگه تا وقتی که رسیدم دره خونه چیزی نگفتیم رسیدیم گوشیش زنگ خورد یه یه اهنگه خنده دار پخش شد که نتونستم جلو خندمو بگیرم 😂از ماشین پیاده شدم و با خنده تشکر کردم و اونم رفت برگشتم که خوردم به یکی سرمو بلند کردم دیدم سهیله با قیافه برزخی خواستم سلام کنم که یهو دستموگرفت و دنباله خودش کشید برد داخل و منو انداخت وسط حیاط و عربده زد
_کدوم گوری بودی ها اون مرتیکه اشغال کی بودددد
هنگ کرده بودم انگار زبونم قفل شده بود این داره چی میگه 😐
سهند اومد گفت
_سهیل وحشی بازی در نیار عه حتما یه توضیحی داره برا اینکه چرا دیر اومده مارو نگران کرده
بعد روبه من گفت
_ بلند شین آهو خانوم
دوباره سهیل عربده زد گفت
_برادره من چی میگی تو ساده ای هااا این الان از ماشین یه پسره باخنده پیاده شد معلوم بود چقدر بهش خوش گذشته به ما میگه میرم کلاس بعد میره با پسرا خوشگذرونی شهر دیده چمشمش باز شده دختره دهاتی جنبه نداره
دیگه تحمله حرفاشو نداشتم برا خیلی سنگین بود
بلند شدم و شلوارمو بکوندم یه نفسه عمیق کشیدم و رفتم جلوشو تو صورتش گفتم
_اولا من مثله شما هرزه نیستم دومن هرچی گفتی برا خودت وجدابادت سومن توضیحی به تو نمیدم که کجا بودم و چیکار کردم چون به تو هیچ ربطی نداره فردا هم از اینجا میرم که یه موقعه این دختره دهاتی ابروتو نبره
رفتم سمته سهند و با تمومه احترامی که براش قائل بودم گفتم
اخ بلاخره تموم شد به ساعتم نگاه کردم وای ساعت 9شبه گوشیمو از کیفم در اوردم امروز کلاس خیلی تول کشید چون. کاره عملی داشتیم یه نگاه به گوشی کردم سهیل 23بار زنگ زده بود و سهند 2بار بابامم یه بار اخ گوشیم خاموش شد حتما شارژش تموم شده
وای خدا حتما نگران شدن اوناهم که اینجارو بلد نیستن
بدو رفتم سمته ماشین و سوار شدم استارت زدم اما روشن نمیشد وا چش شده این ماشین هرکاری کردم روشن نشد به ساعت نگاه کردم وااای 10شده
پیاده شدم وماشینو قفل کردم راه افتادم سمته جاده اینجا چون یه اموزشگاه عملی بود دور از شهر ساخته شده بود و تا اونحا 30دقیقه راه بود به زور ماشین رد میشد همین جوری راه میرفتمدکه یه ماشین کنارم ایستاد
_خانوم بفرمایید برسونمتون اینجا ماشین پیدا نمیکنید
_نه ممنون خودم میرم
_خانوم شما هم جای خواهرم بفرمایید سوار شین این جاده خطرناکه
یه نگاه بهش کردم شبیه این بچه مذهبی ها بود یه پسره جوون با یه پراید چاره ای نبود سوار شدم و جلو نشستم چون عقب پره وسیله بود
_خواهرم جسارته این موقعه شب اینجا چیکار میکنید
_ماشینم خراب شد
_اها
دیگه تا وقتی که رسیدم دره خونه چیزی نگفتیم رسیدیم گوشیش زنگ خورد یه یه اهنگه خنده دار پخش شد که نتونستم جلو خندمو بگیرم 😂از ماشین پیاده شدم و با خنده تشکر کردم و اونم رفت برگشتم که خوردم به یکی سرمو بلند کردم دیدم سهیله با قیافه برزخی خواستم سلام کنم که یهو دستموگرفت و دنباله خودش کشید برد داخل و منو انداخت وسط حیاط و عربده زد
_کدوم گوری بودی ها اون مرتیکه اشغال کی بودددد
هنگ کرده بودم انگار زبونم قفل شده بود این داره چی میگه 😐
سهند اومد گفت
_سهیل وحشی بازی در نیار عه حتما یه توضیحی داره برا اینکه چرا دیر اومده مارو نگران کرده
بعد روبه من گفت
_ بلند شین آهو خانوم
دوباره سهیل عربده زد گفت
_برادره من چی میگی تو ساده ای هااا این الان از ماشین یه پسره باخنده پیاده شد معلوم بود چقدر بهش خوش گذشته به ما میگه میرم کلاس بعد میره با پسرا خوشگذرونی شهر دیده چمشمش باز شده دختره دهاتی جنبه نداره
دیگه تحمله حرفاشو نداشتم برا خیلی سنگین بود
بلند شدم و شلوارمو بکوندم یه نفسه عمیق کشیدم و رفتم جلوشو تو صورتش گفتم
_اولا من مثله شما هرزه نیستم دومن هرچی گفتی برا خودت وجدابادت سومن توضیحی به تو نمیدم که کجا بودم و چیکار کردم چون به تو هیچ ربطی نداره فردا هم از اینجا میرم که یه موقعه این دختره دهاتی ابروتو نبره
رفتم سمته سهند و با تمومه احترامی که براش قائل بودم گفتم
۴.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.