پارت ۱۴
انگشت روی لبم می گذارد .دهانم را می بندد :
– هیش ….
ساکت نمی مانم . می نالم .
– همش دروغ بود …دروغ گفت …
لبم را بهم می دوزد . چشمانم گرد میشود .
لبانم را داغ می گذارد .به بازیم می گیرد .
پر حرارت می بوسد .به تیشرت جذب مردانه اش چنگ میزنم . تپش بی امان قلبم شدید است .
با گاز کوچکی از گوشه لبم عقب می کشد . حرارت میانمان بالاست می سوزم .
با آنکه شب پیش تنم را فتح کرده اما رو می گیرم خجالت می کشم.
بی حال می خندد و من دلم ضعف میرود برای حال بدش .
– سرتو بالا بگیر .
سر بالا می گیرم . رنگش زرد است .چشمانش هم خمار است .
– با این حالت چرا اومدی تا اینجا ؟
پشت دستم را نوازش می کند خودش هم خوب می داند به نوازش هایش بد معتادم .
– با این حالم چرا تو مریض خونه ولم کردی خاله ریزه؟
– مادرت ….
– اون بگه برو نباش تو باید میدونو خالی کنی ؟
حق با اوست . ولی بی سرو زبانی ام ذاتی است .
– فکر کردم دیگه منو نمی خوای !
– نخوام ؟
با بغض سر تکان می دهم .
ناباور می خندد :
– خیلی خری دختر .
اخم می کنم ولی بدتر قهقهه میزند .
خنده اش به ناله یواش مبدل میشود .روی پهلوی زخمی اش خم میشود .
می گویم :
– درد داری ؟
– خیلی .
– بمیرم همش تقصیر منه .
– نشونم ازت .
لبم می گزم و او تخس تشرم میزند .
-لباتم همچین نکن واسه من .
خودم را لوس می کنم . با لب های ورچیده می گویم :
– پس چرا خودت گاز می گیری ؟
لپم را می کشد و به شلوارش اشاره محسوسی میزند .
– من حق دارم .نیستی جای من بفهمی . لباتو گاز می گیری این صاب مرده خبردار میاسته .
گر می گیرم .
– مهـبد .
– جان مهبد ؟
– خیلی دوستت دارم .
گونه رنگ پریده ام را می بوسد .
-نوکرتم به مولا . پاشو بریم .
خودش نیم خیز میشود .
– کجا ؟
– خونه امون .
آمادگی رویارویی با آن زن را ندارم . نیش و کنایه هایش را نمی توانم دفع کنم .
– نه .
-نـه ؟
– میشه امشب اینجا بمونم ؟
– نه خیر . از چی میترسی وقتی من عینهو کوه پشتتم ؟
نه روی حرفش نمی آورم . با آن حالش تا اینجا امده بود این حقش نبود که با او لجبازی کنم .
سرم در یقه ام فرو رفته است .حس می کنم خدمه بد نگاهم می کنند . با نگاهشان طعنه میزنند .
می گوید :
– سرتو بالا بگیر توکا .
سر بالا می گیرم اما نگاهم زیر است .
دست دور بازوی او که به سختی روی پا بند است و درد را زیر زبان خفه می کند حلقه می کنم .
حالش هیچ خوب نیست . خودش سرخود خودش را مرخص کرده است . و این هم تقصیر من است .
به سمت خانه خودمان میرویم که زرین تاج خانوم مقابلمان قد علم می کند .
طلبکار می توپد :
– نگفتم این دختره حق نداره دیگه پاشو بذاره اینجا ؟
– هیش ….
ساکت نمی مانم . می نالم .
– همش دروغ بود …دروغ گفت …
لبم را بهم می دوزد . چشمانم گرد میشود .
لبانم را داغ می گذارد .به بازیم می گیرد .
پر حرارت می بوسد .به تیشرت جذب مردانه اش چنگ میزنم . تپش بی امان قلبم شدید است .
با گاز کوچکی از گوشه لبم عقب می کشد . حرارت میانمان بالاست می سوزم .
با آنکه شب پیش تنم را فتح کرده اما رو می گیرم خجالت می کشم.
بی حال می خندد و من دلم ضعف میرود برای حال بدش .
– سرتو بالا بگیر .
سر بالا می گیرم . رنگش زرد است .چشمانش هم خمار است .
– با این حالت چرا اومدی تا اینجا ؟
پشت دستم را نوازش می کند خودش هم خوب می داند به نوازش هایش بد معتادم .
– با این حالم چرا تو مریض خونه ولم کردی خاله ریزه؟
– مادرت ….
– اون بگه برو نباش تو باید میدونو خالی کنی ؟
حق با اوست . ولی بی سرو زبانی ام ذاتی است .
– فکر کردم دیگه منو نمی خوای !
– نخوام ؟
با بغض سر تکان می دهم .
ناباور می خندد :
– خیلی خری دختر .
اخم می کنم ولی بدتر قهقهه میزند .
خنده اش به ناله یواش مبدل میشود .روی پهلوی زخمی اش خم میشود .
می گویم :
– درد داری ؟
– خیلی .
– بمیرم همش تقصیر منه .
– نشونم ازت .
لبم می گزم و او تخس تشرم میزند .
-لباتم همچین نکن واسه من .
خودم را لوس می کنم . با لب های ورچیده می گویم :
– پس چرا خودت گاز می گیری ؟
لپم را می کشد و به شلوارش اشاره محسوسی میزند .
– من حق دارم .نیستی جای من بفهمی . لباتو گاز می گیری این صاب مرده خبردار میاسته .
گر می گیرم .
– مهـبد .
– جان مهبد ؟
– خیلی دوستت دارم .
گونه رنگ پریده ام را می بوسد .
-نوکرتم به مولا . پاشو بریم .
خودش نیم خیز میشود .
– کجا ؟
– خونه امون .
آمادگی رویارویی با آن زن را ندارم . نیش و کنایه هایش را نمی توانم دفع کنم .
– نه .
-نـه ؟
– میشه امشب اینجا بمونم ؟
– نه خیر . از چی میترسی وقتی من عینهو کوه پشتتم ؟
نه روی حرفش نمی آورم . با آن حالش تا اینجا امده بود این حقش نبود که با او لجبازی کنم .
سرم در یقه ام فرو رفته است .حس می کنم خدمه بد نگاهم می کنند . با نگاهشان طعنه میزنند .
می گوید :
– سرتو بالا بگیر توکا .
سر بالا می گیرم اما نگاهم زیر است .
دست دور بازوی او که به سختی روی پا بند است و درد را زیر زبان خفه می کند حلقه می کنم .
حالش هیچ خوب نیست . خودش سرخود خودش را مرخص کرده است . و این هم تقصیر من است .
به سمت خانه خودمان میرویم که زرین تاج خانوم مقابلمان قد علم می کند .
طلبکار می توپد :
– نگفتم این دختره حق نداره دیگه پاشو بذاره اینجا ؟
۲.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.