پارت ۲۳
– با من قهری با بچمونم قهری ؟
ساکت می مانم که در سمت خودم باز میشود و بغل دستم جا می گیرد.
با مردمکی گشاد نگاهش می کنم که کنج لبش بالا میاید و می گوید :
– قهری قهر باش ولی حق نداری به بچم گشنگی بدی .
لیوان کاغذی که در آن چای داغ غوطه ور است را جلو صورتم می گیرد .رو بر می گردانم .
از پنجره به منظره سفید پوش بیرون خیره میشوم .
دستش که زیر چانه ام می نشیند حس می کنم گرما از همان ناحیه از صورتم بالا می خزد .
– زبونتو موش خورده خاله سوسکه ؟
با او همکلام نمی شوم
. حتی مستقیم به مشکی تخس نگاهش هم چشم نمی دوزم .
نفسش را پر و خالی می کند ، به من نزدیک تر میشود که خودم را عقب می کشم .
به در ماشین پهلو می چسبانم . بن بست است و او هم انگار بدش نمی آید که من را میان خورش و در ماشین پرس کند .
کماکان نگاه کنترل می کنم .
صدای خش خش می آید و کمی بعد کروسانی مقابل صورتم قرار می گیرد.
از این صنعتی هاست که بسته بندی شرکتی دارد .
داغ و تازه لطفی دیگر دارد ولی همین هم معده ام را مالش می دهد .
حواسش به هوسانه ام هست . می داند که دلم میرود برای شکلات اب شده میانش .
شب نبود که با یک بسته چندتایی پچ پچ به خانه نیاید و فردایش باز من طلب نکنم .
پک شش تاییاش خوراک یک شب تا صبحم بود. آن پک دوازده تایی که کروسان هایش فسقلی است هم همینطور .
– نگو که از این هم می گذری ؟
کامم را تلخ کرده که تلخی می کنم .
– از تو گذشتم از این نگذرم ؟
– نیش میزنی ؟
– نزنم ؟
دهانم را میبندد . کروسان را در دهانم می چپاند .
چشمانم گرد میشود و او به گردی چشمانم می خندد.
بزور فرو میدهم . اما ته دلم را می گیرد . به دلم مزه می کند .
وروجکم هم به نظر راضی است که بالاخره جست و خیز می کند و در شکمم شنای پروانه می رود.
لیوان کاغذی را دوباره پیش می کشد .
– بخور گرم بشی .
– با این گرم میشم ؟
دو پهلو حرف میزنم ولی می فهمد منظورم چیست .
من نسبت به زندگی مشترکمان سرد شده ام
اخم می کند . اه می کشد .
– کینه ای نبودی توکا .
– توهم خائن نبودی مهبد .
– من خیانت نکردم به موت قسم .
– خیانت رو تو چی می بینی ؟
– مجبور بودم .
نیشخند میزنم و با طنعه تکرار می کنم : مجبور !
بغل باز می کند ، می خواهد سرم را به سینه ستبرش بکشد که مشت ظریفم نصیب قفسه سینه اش میشود عوض سرم.
دردش نمی آید ،می دانم که مشت کوچکم درد به او تحمیل نمی کند .
مشت ظریف من کجا و سینه عضلانی او که سال ها خاک باشگاه خورده است کجا ؟
اخم نمی کند .
ابرو درهم نمی کشد .
لب کش می دهد و سینه سپر می کند و می گوید :
– بزن اگه ارومت می کنه . به مولا نامردم اگه خم به ابرو بیارم.
خروسی بی محل آن وسط قد علم می کند .
ساکت می مانم که در سمت خودم باز میشود و بغل دستم جا می گیرد.
با مردمکی گشاد نگاهش می کنم که کنج لبش بالا میاید و می گوید :
– قهری قهر باش ولی حق نداری به بچم گشنگی بدی .
لیوان کاغذی که در آن چای داغ غوطه ور است را جلو صورتم می گیرد .رو بر می گردانم .
از پنجره به منظره سفید پوش بیرون خیره میشوم .
دستش که زیر چانه ام می نشیند حس می کنم گرما از همان ناحیه از صورتم بالا می خزد .
– زبونتو موش خورده خاله سوسکه ؟
با او همکلام نمی شوم
. حتی مستقیم به مشکی تخس نگاهش هم چشم نمی دوزم .
نفسش را پر و خالی می کند ، به من نزدیک تر میشود که خودم را عقب می کشم .
به در ماشین پهلو می چسبانم . بن بست است و او هم انگار بدش نمی آید که من را میان خورش و در ماشین پرس کند .
کماکان نگاه کنترل می کنم .
صدای خش خش می آید و کمی بعد کروسانی مقابل صورتم قرار می گیرد.
از این صنعتی هاست که بسته بندی شرکتی دارد .
داغ و تازه لطفی دیگر دارد ولی همین هم معده ام را مالش می دهد .
حواسش به هوسانه ام هست . می داند که دلم میرود برای شکلات اب شده میانش .
شب نبود که با یک بسته چندتایی پچ پچ به خانه نیاید و فردایش باز من طلب نکنم .
پک شش تاییاش خوراک یک شب تا صبحم بود. آن پک دوازده تایی که کروسان هایش فسقلی است هم همینطور .
– نگو که از این هم می گذری ؟
کامم را تلخ کرده که تلخی می کنم .
– از تو گذشتم از این نگذرم ؟
– نیش میزنی ؟
– نزنم ؟
دهانم را میبندد . کروسان را در دهانم می چپاند .
چشمانم گرد میشود و او به گردی چشمانم می خندد.
بزور فرو میدهم . اما ته دلم را می گیرد . به دلم مزه می کند .
وروجکم هم به نظر راضی است که بالاخره جست و خیز می کند و در شکمم شنای پروانه می رود.
لیوان کاغذی را دوباره پیش می کشد .
– بخور گرم بشی .
– با این گرم میشم ؟
دو پهلو حرف میزنم ولی می فهمد منظورم چیست .
من نسبت به زندگی مشترکمان سرد شده ام
اخم می کند . اه می کشد .
– کینه ای نبودی توکا .
– توهم خائن نبودی مهبد .
– من خیانت نکردم به موت قسم .
– خیانت رو تو چی می بینی ؟
– مجبور بودم .
نیشخند میزنم و با طنعه تکرار می کنم : مجبور !
بغل باز می کند ، می خواهد سرم را به سینه ستبرش بکشد که مشت ظریفم نصیب قفسه سینه اش میشود عوض سرم.
دردش نمی آید ،می دانم که مشت کوچکم درد به او تحمیل نمی کند .
مشت ظریف من کجا و سینه عضلانی او که سال ها خاک باشگاه خورده است کجا ؟
اخم نمی کند .
ابرو درهم نمی کشد .
لب کش می دهد و سینه سپر می کند و می گوید :
– بزن اگه ارومت می کنه . به مولا نامردم اگه خم به ابرو بیارم.
خروسی بی محل آن وسط قد علم می کند .
۲.۶k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.