ققنوس سرخ
part ¹⁰
جیمین فقط میخندید منم رفتم لگن آبی که کنار حوض بود رو برداشتم خیلی سنگین بود همشو ریختم رو جیمین و فرار کردم
رفتم تو عمارت اونا هم دنبالم بود پشت سرمو نگاه کردم که با سر رفتم تو سینه یه نفر انقد با شتاب خردم که خودم پرت شدم زمین سر مو بلند کردم که با اربا روبه رو شدم شت فاتحم خوندس
کوک : این بچه بازیا رو تموم کن و به کارت برس
ات : بـ بله ارباب ( استرس )
هوففف حالا لباس ندارم و لباسام خیسه
سریع بلند شدم و رفتم سمت اتاقم قبل از این که وارد اتاقم بشم هه سو صدام زد برگشتم طرفش که شروع کرد به حرف زدن
هه سو : ارباب از دستت اعصبانیه نباید از این کارا میکردی وقتی توی حیاط با دوستای ارباب خوشمیگذروندی اراباب داشت بهتون نگاه میکرد
ات : این چیزا به اون ربطی نداره
هه سو : هوففف تو آدم نمیشی ارباب گفت برای امشب حاضر باش یه مهمونیه و قراره من و تو و سوهی خانم و لایلا و سول آ از مهمونا پذیرایی کنیم
ات : پس بقیه خدمتکارا چی
هه سو : مهمونی بزرگی نیس ارباب نمیخواس همه تو دست و پا باشن یه لباس بهت میدم مخصوص امشبه
ات : باشه راسی میشه بهم یه دست لباس بدی بپوشم لباسم خیس شدهو بقیه لباسام خیسن
هه سو : باشه بیا اتاقم
رفتم توی اتاق هه سو از توی کمدش یه تاپ و شوارک بهم داد
ات : عا اینو بپوشم ؟ یکم چیزا آخه
هه سو : دیگه ندارم بقیه لباسام کثیفه
ات : انگار توهم باید لباساتو بشوری ( خنده )
هه سو : میندازمشون ماشین لباس شویی
ات : مگه ماشین لباس شویی داریم ؟
هه سو : تو اتاق رختکن هست چطور ندیدی
ات : منه بدبخت لباسامو با دست شستم
با دستم زدم توی پیشونیم خدایااااا چرا من عقلم کمه آخه
هه سو : آها راستی لباس زیر میخوای .
ات : ها چی ام خوب راستش نمیدونم شاید اندازم نشه ( خجالت کشیده دخترم 😂🥲)
هه سو : ام آرع خوب اگه سایزت 85 باشه اندازت نمیشه من 65 میزنم
ات : چیز نه آخه اونقدراهم نیس 80 هس عی بابا اصن بیخیال
واییی مطئنم الان قرمز شدممم
هه سو خنده ای کرد و رفت منم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون یکم مؤذب بودم
اوففف خدایاااا این چه زندگیه تو میدونی من خجالیتیم چرا تو این شرایط قرارم میدی
رفتم آشپز خونه پیش سوهی خانم
فالو ♡☆
جیمین فقط میخندید منم رفتم لگن آبی که کنار حوض بود رو برداشتم خیلی سنگین بود همشو ریختم رو جیمین و فرار کردم
رفتم تو عمارت اونا هم دنبالم بود پشت سرمو نگاه کردم که با سر رفتم تو سینه یه نفر انقد با شتاب خردم که خودم پرت شدم زمین سر مو بلند کردم که با اربا روبه رو شدم شت فاتحم خوندس
کوک : این بچه بازیا رو تموم کن و به کارت برس
ات : بـ بله ارباب ( استرس )
هوففف حالا لباس ندارم و لباسام خیسه
سریع بلند شدم و رفتم سمت اتاقم قبل از این که وارد اتاقم بشم هه سو صدام زد برگشتم طرفش که شروع کرد به حرف زدن
هه سو : ارباب از دستت اعصبانیه نباید از این کارا میکردی وقتی توی حیاط با دوستای ارباب خوشمیگذروندی اراباب داشت بهتون نگاه میکرد
ات : این چیزا به اون ربطی نداره
هه سو : هوففف تو آدم نمیشی ارباب گفت برای امشب حاضر باش یه مهمونیه و قراره من و تو و سوهی خانم و لایلا و سول آ از مهمونا پذیرایی کنیم
ات : پس بقیه خدمتکارا چی
هه سو : مهمونی بزرگی نیس ارباب نمیخواس همه تو دست و پا باشن یه لباس بهت میدم مخصوص امشبه
ات : باشه راسی میشه بهم یه دست لباس بدی بپوشم لباسم خیس شدهو بقیه لباسام خیسن
هه سو : باشه بیا اتاقم
رفتم توی اتاق هه سو از توی کمدش یه تاپ و شوارک بهم داد
ات : عا اینو بپوشم ؟ یکم چیزا آخه
هه سو : دیگه ندارم بقیه لباسام کثیفه
ات : انگار توهم باید لباساتو بشوری ( خنده )
هه سو : میندازمشون ماشین لباس شویی
ات : مگه ماشین لباس شویی داریم ؟
هه سو : تو اتاق رختکن هست چطور ندیدی
ات : منه بدبخت لباسامو با دست شستم
با دستم زدم توی پیشونیم خدایااااا چرا من عقلم کمه آخه
هه سو : آها راستی لباس زیر میخوای .
ات : ها چی ام خوب راستش نمیدونم شاید اندازم نشه ( خجالت کشیده دخترم 😂🥲)
هه سو : ام آرع خوب اگه سایزت 85 باشه اندازت نمیشه من 65 میزنم
ات : چیز نه آخه اونقدراهم نیس 80 هس عی بابا اصن بیخیال
واییی مطئنم الان قرمز شدممم
هه سو خنده ای کرد و رفت منم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون یکم مؤذب بودم
اوففف خدایاااا این چه زندگیه تو میدونی من خجالیتیم چرا تو این شرایط قرارم میدی
رفتم آشپز خونه پیش سوهی خانم
فالو ♡☆
۵.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.