ققنوس سرخ
part ⁴
ات : بله فهمیدم
سوهی : ساعت هشته شام خوردی ؟
ات : راستش نه ( خجالت کشید )
سوهی : نیاز نیس خجالت بکشی الان باید میز شامو بچینیم بعد باهم شام میخوریم تا اون موقع استراحت کن
ات : نه نیاز نیس منم میام کمکتون
سوهی : ارباب گفت از فردا کارتو شروع کنی
ات : مشکلی نیس از الان شروع میکنم
سوهی : باشه دنبالم بیا
با سوهی خانم از اتاق خاج شدیم و به طرف آشپز خونه رفتیم
وارد آشپز خونه که شدم چند تا خدمتکار دیدم اما همشون لباس فرم دارم برای سوهی خانم با بقیه فرق میکرد روبه سوهی خانم کردم و گفتم
ات : منم باید از این لباسا بپوشم ؟
سوهی : آره فردا لباستو بهت میدم
ات : باشه الان باید چیکار کنم
سوهی : اینارو بزار روی میز
سوهی خانم ظرف های پر از غذا بهم داد از آشپز خونه رفتم بیرون الان کجا برم شت خدایا چقد خنگم
با صدای کسی از پشتم ریدم به خودم
هه سو : چیکار میکنی دنبالم بیا
دنبال اون دختره رفتم وارد یه سالن شدیم که انگار فقط سالن غذا خوری بود هه سو سالادی رو که دستش بود روی میز گذاشت و ظرف غذایی که دست من بود رو گرفت و سر میز گذاشت
ات : ممنونم
هه سو : حواستو جمع کن اشتباهی ازت سر نزنه وگرنه اتفاق خوبی نمیفته اینجا حتی از یه اشتباه کوچیکم نمیگذرن
ات : چی اشتباه مگه قراره چی بشه فوقش اخراج میشم
هه سو : کم کم میفهمی اینجا چخبره
ات : چی مگه اینجا چخبره
هه سو : زود باش اینقد سوال نپرس باید میزو پچینیم بقیه شامشونو خوردن و رفتن بخوابن
پشت سرش راه افتادم با هم میزو چیدیم آخرین ظرف غذارو بریم و روی میز گذاشتیم که جیمین و تهیونگ و ارباب وارد سالن شدن عیش اصلا نمیفهمم چرا بهش میگم ارباب
من هه سو تعظیمی کردیم و به سمت در سالن رفتیم هنوز از در خارج نشدیم که جیمین صدام زد
جیمین : ات
ات : بله ارباب
برگشتم و به سمتش ایستادم با تعجب بهم نگاه کرد
جیمین : ات چرا بهم میگی ارباب
ات : خانم سوهی گفتن حقی ندارم ارباب و دوستانشون رو به اسم صدا کنم
جیمین : ولی من نه من دوستتم بهم بگو جیمین باشه
ات : باشه
جیمین : راستی وسایلی نداری که بخوای بیاری
ات :توی خونه ای قبلا زندگی میکردم باید چمدونمو بیارم
جیمین : فردا خودم میبرمت که وسایلتو بیاری
ات : چشم
جیمین : باهام رسمی حرف نزن
ات : باشه
از سالن خارج شدیم و به سمت آشپز خونه رفتیم فقط سوهی خانم توی آشپز خونه بود و میز ناهار خوری که وسط آشپز خونه بود رو آماده کرده بود هه سو سر میز نشست منم پشت سرش نشستم
وقتی شامو خوردیم با هه سو ظرف هارو شستیم و آشپرز خونه رو مرتب کردیم که سوهی خانم گفت
سوهی : دخترا تا ساعت خاموشی نیم ساعت وقت دارین
هه سو : سوهی خانم میشه من و این خدمتکار جدیده بریم حیاط تا 20 دقه دیگه بر میگردیم
فالو ♡
ات : بله فهمیدم
سوهی : ساعت هشته شام خوردی ؟
ات : راستش نه ( خجالت کشید )
سوهی : نیاز نیس خجالت بکشی الان باید میز شامو بچینیم بعد باهم شام میخوریم تا اون موقع استراحت کن
ات : نه نیاز نیس منم میام کمکتون
سوهی : ارباب گفت از فردا کارتو شروع کنی
ات : مشکلی نیس از الان شروع میکنم
سوهی : باشه دنبالم بیا
با سوهی خانم از اتاق خاج شدیم و به طرف آشپز خونه رفتیم
وارد آشپز خونه که شدم چند تا خدمتکار دیدم اما همشون لباس فرم دارم برای سوهی خانم با بقیه فرق میکرد روبه سوهی خانم کردم و گفتم
ات : منم باید از این لباسا بپوشم ؟
سوهی : آره فردا لباستو بهت میدم
ات : باشه الان باید چیکار کنم
سوهی : اینارو بزار روی میز
سوهی خانم ظرف های پر از غذا بهم داد از آشپز خونه رفتم بیرون الان کجا برم شت خدایا چقد خنگم
با صدای کسی از پشتم ریدم به خودم
هه سو : چیکار میکنی دنبالم بیا
دنبال اون دختره رفتم وارد یه سالن شدیم که انگار فقط سالن غذا خوری بود هه سو سالادی رو که دستش بود روی میز گذاشت و ظرف غذایی که دست من بود رو گرفت و سر میز گذاشت
ات : ممنونم
هه سو : حواستو جمع کن اشتباهی ازت سر نزنه وگرنه اتفاق خوبی نمیفته اینجا حتی از یه اشتباه کوچیکم نمیگذرن
ات : چی اشتباه مگه قراره چی بشه فوقش اخراج میشم
هه سو : کم کم میفهمی اینجا چخبره
ات : چی مگه اینجا چخبره
هه سو : زود باش اینقد سوال نپرس باید میزو پچینیم بقیه شامشونو خوردن و رفتن بخوابن
پشت سرش راه افتادم با هم میزو چیدیم آخرین ظرف غذارو بریم و روی میز گذاشتیم که جیمین و تهیونگ و ارباب وارد سالن شدن عیش اصلا نمیفهمم چرا بهش میگم ارباب
من هه سو تعظیمی کردیم و به سمت در سالن رفتیم هنوز از در خارج نشدیم که جیمین صدام زد
جیمین : ات
ات : بله ارباب
برگشتم و به سمتش ایستادم با تعجب بهم نگاه کرد
جیمین : ات چرا بهم میگی ارباب
ات : خانم سوهی گفتن حقی ندارم ارباب و دوستانشون رو به اسم صدا کنم
جیمین : ولی من نه من دوستتم بهم بگو جیمین باشه
ات : باشه
جیمین : راستی وسایلی نداری که بخوای بیاری
ات :توی خونه ای قبلا زندگی میکردم باید چمدونمو بیارم
جیمین : فردا خودم میبرمت که وسایلتو بیاری
ات : چشم
جیمین : باهام رسمی حرف نزن
ات : باشه
از سالن خارج شدیم و به سمت آشپز خونه رفتیم فقط سوهی خانم توی آشپز خونه بود و میز ناهار خوری که وسط آشپز خونه بود رو آماده کرده بود هه سو سر میز نشست منم پشت سرش نشستم
وقتی شامو خوردیم با هه سو ظرف هارو شستیم و آشپرز خونه رو مرتب کردیم که سوهی خانم گفت
سوهی : دخترا تا ساعت خاموشی نیم ساعت وقت دارین
هه سو : سوهی خانم میشه من و این خدمتکار جدیده بریم حیاط تا 20 دقه دیگه بر میگردیم
فالو ♡
۶.۱k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.