گل ارکیده
part ¹⁹
سوار ماشین شدیم و به سمت فروگاهی که توی طبقه آخر مرکز خریدی که دقیقا وسط شهر قرار داشت رفتیم
از جلوی بروشگاه یه سبد خرید چرخ دار برداشت و رفت داخل منم پشت سرش مث جوجه اردکایی که دنبال مامانشون راه میرن راه افتادم
با کی ذوق توی راه روی فروشگاه قدم میزدم تهیونگ توی قفسه ها هرچی دم دستش میومد برمیداشت
به بخش تنقلات که رسیدیم دیدم تهیونگ راشو کج کردو رفت راه رو بعدی اخمامو کشیدم توهم و دست به سینه پشت سرش رفتم بهش رسیدم و گفتم
ات : راه روی قبلی پر خوراکی بود نرفتیم
تهیونگ : اونجا پر آت و آشغاله
با این حرفش ایستادم و با دهن باز به رفتنش نگاه کردم
مگه میشه (#゚Д゚)
آخه به اون خوراکی های خوشمزه میگن آت و آشغال ؟
عیشش با چه امیدی اومدم خرید ببینش
خرید تموم شد و من هنوز دست به سینه پشت سر تهیونگ میرفتم
تهیونگ خریدارو گذاشت روی میز پیشخوان تا اون هارو داخل سیستم ثبت کنن و قیمت بزنن
خودش گوشه ایستاد منم رفتم کمارش ایستادمو گفتم
ات : میدونی الان قیافم شبیه کیه ؟ (ಡωಡ)
تهیونگ برگشت سمتم و توصورتم خم شد انگار که دنبال چیزی میگشت بعدش جوری که انگار چیزی پیدا نکرده برگشت سرجاش و پرسید
تهیونگ : شبیه کی ؟
ات : شبیه بچه ای که با مامانش میره خرید و مامانش هیچی براش نمیخره
با این حرفم به حالت مذابی زد زیر خنده که باعث شد قهر کلا از سرم بپره و اکلیلی بشم (๑♡⌓♡๑)
با همون خنده جذابش دستی به پشت کمرم کشید و گفت
تهیونگ : بیا بریم هرچی میخوای بردار
اینبار برای بار دوم اکلیلی شدم و چشام قلبی شد
با دو به سمت راهرو خوراکی هارفتم و هرچی دم دستم میومد میزاشتم تو بقلم تهیونگ دنبالم میومد
با لشق به خوراکی هانگاه میکردم اما غافل از این که یکی دیگه اینجوری به من نگاه میکرد
درسته تهیونگ تمام مدتی که خرید میکردم بهم خیره شده بود جذاب نگاهم میکرد
منم متوجه این نگاها نبودم تا این که به پلشت از اون سر داد زد
...: واییییی اونو نگاه چجور با عشق به دختره نگاه میکنه منم از این شوهرا میخوام (●♡∀♡)
با این حرفش به سمت تهیونگ برگشتم اما با چهره بی تفاوتش روبه شدم
بیخیال شونه بالا انداختم دوباره هرچی میدیدم ور میداشتم
.
.
.
.
تهیونگ همه خریدارو حساب کرد و برگشتیم به خونه
تا پامو از در خونه گذاشتم داخل سریع رومبل ولو شدم واقعا خستم بود
تهیونگ یه سری رفت تو ماشین که کیسه خریدارو بیاره تو خونه
منم بلند شدم رفتم بالا تا لباسمو عوض کنم تا لباسمو در آوردم در اتاق باز شد تهیونگ بود
فالو♡
بابت تاخیر متاسفم دیشب ویسگونم ریده بود حرکاری میکردم این پارت عاپ نمیشد
سوار ماشین شدیم و به سمت فروگاهی که توی طبقه آخر مرکز خریدی که دقیقا وسط شهر قرار داشت رفتیم
از جلوی بروشگاه یه سبد خرید چرخ دار برداشت و رفت داخل منم پشت سرش مث جوجه اردکایی که دنبال مامانشون راه میرن راه افتادم
با کی ذوق توی راه روی فروشگاه قدم میزدم تهیونگ توی قفسه ها هرچی دم دستش میومد برمیداشت
به بخش تنقلات که رسیدیم دیدم تهیونگ راشو کج کردو رفت راه رو بعدی اخمامو کشیدم توهم و دست به سینه پشت سرش رفتم بهش رسیدم و گفتم
ات : راه روی قبلی پر خوراکی بود نرفتیم
تهیونگ : اونجا پر آت و آشغاله
با این حرفش ایستادم و با دهن باز به رفتنش نگاه کردم
مگه میشه (#゚Д゚)
آخه به اون خوراکی های خوشمزه میگن آت و آشغال ؟
عیشش با چه امیدی اومدم خرید ببینش
خرید تموم شد و من هنوز دست به سینه پشت سر تهیونگ میرفتم
تهیونگ خریدارو گذاشت روی میز پیشخوان تا اون هارو داخل سیستم ثبت کنن و قیمت بزنن
خودش گوشه ایستاد منم رفتم کمارش ایستادمو گفتم
ات : میدونی الان قیافم شبیه کیه ؟ (ಡωಡ)
تهیونگ برگشت سمتم و توصورتم خم شد انگار که دنبال چیزی میگشت بعدش جوری که انگار چیزی پیدا نکرده برگشت سرجاش و پرسید
تهیونگ : شبیه کی ؟
ات : شبیه بچه ای که با مامانش میره خرید و مامانش هیچی براش نمیخره
با این حرفم به حالت مذابی زد زیر خنده که باعث شد قهر کلا از سرم بپره و اکلیلی بشم (๑♡⌓♡๑)
با همون خنده جذابش دستی به پشت کمرم کشید و گفت
تهیونگ : بیا بریم هرچی میخوای بردار
اینبار برای بار دوم اکلیلی شدم و چشام قلبی شد
با دو به سمت راهرو خوراکی هارفتم و هرچی دم دستم میومد میزاشتم تو بقلم تهیونگ دنبالم میومد
با لشق به خوراکی هانگاه میکردم اما غافل از این که یکی دیگه اینجوری به من نگاه میکرد
درسته تهیونگ تمام مدتی که خرید میکردم بهم خیره شده بود جذاب نگاهم میکرد
منم متوجه این نگاها نبودم تا این که به پلشت از اون سر داد زد
...: واییییی اونو نگاه چجور با عشق به دختره نگاه میکنه منم از این شوهرا میخوام (●♡∀♡)
با این حرفش به سمت تهیونگ برگشتم اما با چهره بی تفاوتش روبه شدم
بیخیال شونه بالا انداختم دوباره هرچی میدیدم ور میداشتم
.
.
.
.
تهیونگ همه خریدارو حساب کرد و برگشتیم به خونه
تا پامو از در خونه گذاشتم داخل سریع رومبل ولو شدم واقعا خستم بود
تهیونگ یه سری رفت تو ماشین که کیسه خریدارو بیاره تو خونه
منم بلند شدم رفتم بالا تا لباسمو عوض کنم تا لباسمو در آوردم در اتاق باز شد تهیونگ بود
فالو♡
بابت تاخیر متاسفم دیشب ویسگونم ریده بود حرکاری میکردم این پارت عاپ نمیشد
۳.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.