گل ارکیده
part ¹⁸
باز وحشی شد و عصبی بهم نگاه کرد
تهیونگ : زیادی بهت رو میدم پرو نشو
جوش آوردم من میدونستم آدم بودن به این نیومده منم جوابش نمیدم بیشعور شعور حرف زدن نداره
نگاهمو دادم به تلوزیون و تو دلم فش هفت جدو آبادش میدادم ( ات قاط زده :/)
تهیونگ رفت سمت آشپزخونه و در یخچالو باز کرد
هاهاها آلانه که خرابکاری منو ببینه
صدای از توی آشپزخونه بلند شد برای این که صداش به من برسه داد زد
تهیونگ : اتتتتتت چرا یخچال خالیه صبح که من رفتم یخچال پر بود الان انگار دزد زدتش حتا آبم توش نیس
ات : من هرچی خوراکی تو خونه داشتیم خیرات کردم
از آشپز خونه اومد بیرون و متعجب بهم زل زد
تهیونگ : واقعا همشو دادی رفت ؟
خیلی ریلکس و انگا که کار خیلی شاخی کردم گفتم
ات : معلومه که آره
تهیونگ : الان ما چی بخوریم
صورتمو انداختم پایین که موهام جلو صورامو بگیره بعد چشمامو سگی کردمو لما غنچه کردم بعدش سرمو آوردم بالا و گفتم
ات : بریم خرید ؟
یهو با دیدن قیافمو لحن صحبتم لبخند مستطیلی زد که دلم برای بار هزارم براش رفت
با همون خنده گفت
تهیونگ : زود لباساتو بپوش بریم
یهو مثل بچه ای که قرار بود بعد از سال ها بره شهر بازی از جام پریدم و مث میگ میگ رفتم سمت اتاق
لباسمو عوض کردم و پله هارو دوتا و یکی رفتم پایین که نزدیک بود با مخ برم تو دیوار که از پشت توی بقل نرمی فرود اومدم تهیونگ بود
شت نزدیک بود بازم بگابرم آخه مشل پله ها با من چیع
تهیونگ همون مور که توی بقلش گرفته بودم کنار گوشم گفت
ات : چرا مواظب خودت نیستی اگه نگرفته بودمت با مخ میرفتی تو دیوار اون وقت منو بیوه میکردی
ات : بیوه مال زناست نه مردا
تهیونگ : خب حالا دیگه نیاز نیست ازم غلط بگیره
این جو باعث میشد که خون زیر گونه هام جمع بشه و لپام گل بندازه از خمالت مخصوصا این که جوری منو بغل کردم بود که باسـ*نم به دیـ*کش چسبیده بود
پس سریع از بغلش اومدم بیرون
ات : بریم دیگه
تهیونگ : باشع
از خونه زدیم بیرون مث خر ذوق میکردم که قراره باهم بریم خرید
سوار ماشین شدیم به سمت مرکز خرید
فالو♡
باز وحشی شد و عصبی بهم نگاه کرد
تهیونگ : زیادی بهت رو میدم پرو نشو
جوش آوردم من میدونستم آدم بودن به این نیومده منم جوابش نمیدم بیشعور شعور حرف زدن نداره
نگاهمو دادم به تلوزیون و تو دلم فش هفت جدو آبادش میدادم ( ات قاط زده :/)
تهیونگ رفت سمت آشپزخونه و در یخچالو باز کرد
هاهاها آلانه که خرابکاری منو ببینه
صدای از توی آشپزخونه بلند شد برای این که صداش به من برسه داد زد
تهیونگ : اتتتتتت چرا یخچال خالیه صبح که من رفتم یخچال پر بود الان انگار دزد زدتش حتا آبم توش نیس
ات : من هرچی خوراکی تو خونه داشتیم خیرات کردم
از آشپز خونه اومد بیرون و متعجب بهم زل زد
تهیونگ : واقعا همشو دادی رفت ؟
خیلی ریلکس و انگا که کار خیلی شاخی کردم گفتم
ات : معلومه که آره
تهیونگ : الان ما چی بخوریم
صورتمو انداختم پایین که موهام جلو صورامو بگیره بعد چشمامو سگی کردمو لما غنچه کردم بعدش سرمو آوردم بالا و گفتم
ات : بریم خرید ؟
یهو با دیدن قیافمو لحن صحبتم لبخند مستطیلی زد که دلم برای بار هزارم براش رفت
با همون خنده گفت
تهیونگ : زود لباساتو بپوش بریم
یهو مثل بچه ای که قرار بود بعد از سال ها بره شهر بازی از جام پریدم و مث میگ میگ رفتم سمت اتاق
لباسمو عوض کردم و پله هارو دوتا و یکی رفتم پایین که نزدیک بود با مخ برم تو دیوار که از پشت توی بقل نرمی فرود اومدم تهیونگ بود
شت نزدیک بود بازم بگابرم آخه مشل پله ها با من چیع
تهیونگ همون مور که توی بقلش گرفته بودم کنار گوشم گفت
ات : چرا مواظب خودت نیستی اگه نگرفته بودمت با مخ میرفتی تو دیوار اون وقت منو بیوه میکردی
ات : بیوه مال زناست نه مردا
تهیونگ : خب حالا دیگه نیاز نیست ازم غلط بگیره
این جو باعث میشد که خون زیر گونه هام جمع بشه و لپام گل بندازه از خمالت مخصوصا این که جوری منو بغل کردم بود که باسـ*نم به دیـ*کش چسبیده بود
پس سریع از بغلش اومدم بیرون
ات : بریم دیگه
تهیونگ : باشع
از خونه زدیم بیرون مث خر ذوق میکردم که قراره باهم بریم خرید
سوار ماشین شدیم به سمت مرکز خرید
فالو♡
۴.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.