ققنوس سرخ
part ¹
ویو راوی
دخترک تنها و سر درگم بود شب شده بود و اون هنوز توی خیابونای خلوت سئول پرسه میزد دیگه اشکی براش نبود نموده بود هنوز داغ دلش تازه بود همین دیروز مادرشو تنهاکسشو از دست داد و امروز گذاشتش تو قبر دیگه بیکس بود هیچ کسو نداشت اون دختر فقط 18 سالش بود سنی نداشت که بخواد مادرشو از دست بده...
روی نیمکتی که توی پیاده رو بود نشست و به دریایی که روبه روش بود زل زد به انعکاس حلال ماه و ستاره های اطرافش توی آب نگاه میکرد مردی کنارش نشست نگاهی به مرد کرد و باز به روبه روش زل زد
مرد شروع کرد به صحبت
جیمین : اینجا تورو یاد چیزی میندازه ؟
دختر همون طور که به روبه روش زل زده بود جواب پسر رو داد
ات: وقتی بچه بودم با مامانم زیاد انجا میومدم مامانم از اینجا برام پشمک میگرفت تو چی اینجا تورو یاد چیزی میندازه ؟
جیمین: من اینجا عاشق شدم
ات: الان دوست دختر داری ؟
جیمین : نه اون همین جا بهم گفت که میخواد ازدواج کنه و ازم جدا شد :)
ات: اوه متاسفم
جیمین : پدر مادرت نگرانت نمیشن این شبی بیرون هستی
ات: دیگه پدر مادری ندارم که نگرانم باشن از دستشون دادم
جیمین : متاسفم هوا سرده کجا میری برسونمت
ات: جایی ندارم که برم
جیمین : اوه خب بنظر جوون میای سنی هم نداری می دونی یکی از دوستام هست که به یه خدمتکار نیاز داره بهش اتاق و غذا همراه با حقوق خوب میده میتونم برات اون کارو جور کنم
دخترک که تمام مدت به دریا خیره بود برگشت و به پسر نگاه کرد و جواب حرف پسر و داد
ات: نمی تونم به غریبه ها اعتماد کنم ترجیح میدم شبو همین جا بخوابم
جیمین : من که غریبه نیستم مادیگه باهم دوستیم
ات: کی اینو بهت گفته ما دوست نیستیم
جیمین : من از زندگیم دردام برات گفتم توهم همینطور فک کردم باهم دوست شدیم
ات: اگه من از زندگیم برات بگم دلیل نمیشه باهم دوست باشیم
جیمین: ببین تو جایی نداری منم برات یه جا پیدا کردم البته که هنوز با دوستم حرف نزدم ولی خوب یه کاری کردم دیگه بیا اصن اگه من درروغ گفتم خواستم ازت سوء استفاده کنم زنگ پلیس بزن خوب
ادامه کامنت
فالو♡
سوپرایز براتون گزاشتمش من خودم این فیکو خیلی دوس دارم چون یه جورایی افسانه ای هس
راستی نظراتتونو درباره فیک بهم بگین
همش تو کامنتا میگین بعدی یکم درباره فیک بهم انرژی بدین (. ❛ ᴗ ❛.)
ویو راوی
دخترک تنها و سر درگم بود شب شده بود و اون هنوز توی خیابونای خلوت سئول پرسه میزد دیگه اشکی براش نبود نموده بود هنوز داغ دلش تازه بود همین دیروز مادرشو تنهاکسشو از دست داد و امروز گذاشتش تو قبر دیگه بیکس بود هیچ کسو نداشت اون دختر فقط 18 سالش بود سنی نداشت که بخواد مادرشو از دست بده...
روی نیمکتی که توی پیاده رو بود نشست و به دریایی که روبه روش بود زل زد به انعکاس حلال ماه و ستاره های اطرافش توی آب نگاه میکرد مردی کنارش نشست نگاهی به مرد کرد و باز به روبه روش زل زد
مرد شروع کرد به صحبت
جیمین : اینجا تورو یاد چیزی میندازه ؟
دختر همون طور که به روبه روش زل زده بود جواب پسر رو داد
ات: وقتی بچه بودم با مامانم زیاد انجا میومدم مامانم از اینجا برام پشمک میگرفت تو چی اینجا تورو یاد چیزی میندازه ؟
جیمین: من اینجا عاشق شدم
ات: الان دوست دختر داری ؟
جیمین : نه اون همین جا بهم گفت که میخواد ازدواج کنه و ازم جدا شد :)
ات: اوه متاسفم
جیمین : پدر مادرت نگرانت نمیشن این شبی بیرون هستی
ات: دیگه پدر مادری ندارم که نگرانم باشن از دستشون دادم
جیمین : متاسفم هوا سرده کجا میری برسونمت
ات: جایی ندارم که برم
جیمین : اوه خب بنظر جوون میای سنی هم نداری می دونی یکی از دوستام هست که به یه خدمتکار نیاز داره بهش اتاق و غذا همراه با حقوق خوب میده میتونم برات اون کارو جور کنم
دخترک که تمام مدت به دریا خیره بود برگشت و به پسر نگاه کرد و جواب حرف پسر و داد
ات: نمی تونم به غریبه ها اعتماد کنم ترجیح میدم شبو همین جا بخوابم
جیمین : من که غریبه نیستم مادیگه باهم دوستیم
ات: کی اینو بهت گفته ما دوست نیستیم
جیمین : من از زندگیم دردام برات گفتم توهم همینطور فک کردم باهم دوست شدیم
ات: اگه من از زندگیم برات بگم دلیل نمیشه باهم دوست باشیم
جیمین: ببین تو جایی نداری منم برات یه جا پیدا کردم البته که هنوز با دوستم حرف نزدم ولی خوب یه کاری کردم دیگه بیا اصن اگه من درروغ گفتم خواستم ازت سوء استفاده کنم زنگ پلیس بزن خوب
ادامه کامنت
فالو♡
سوپرایز براتون گزاشتمش من خودم این فیکو خیلی دوس دارم چون یه جورایی افسانه ای هس
راستی نظراتتونو درباره فیک بهم بگین
همش تو کامنتا میگین بعدی یکم درباره فیک بهم انرژی بدین (. ❛ ᴗ ❛.)
۵.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.