گل ارکیده
part ¹⁷
ات : منظورت چیه
تهیونگ : گفتم دوست داری از این کارا کنم؟
اخمام توهم رفت
ات : الان داری مسخرم میکنی ؟
جدی تر از قبل گفت
تهیونگ : یه سوال پرسیدم مسخره کردن نداره الان جوابمو بده
ات : خب آرع دیگه هرکی باشه دوست داره شوهرش از این کارا کنه و کمی جنتلمن باشه ولی فکر میکنم این چیزا از تو بعیده
انتظار داشنم باز دعوامون بشه ولی اون برخلاف انتظارم چیزی نگفت و چنگالشو گذاشت روی میز و به سمت کتش که روی مبل بود رفت و اون تنش کرد
الان داره بی اهمیت بهم میره بیرون
ات : کجا میری
تهیونگ : کار دارم میرم و زودی برمیگردم
ات : فک میکردم امروزو نمیری سرکار
تهیونگ : یه کار شخصیه
مشکوک بهش نگاه کردم الان این یعنی چی
چرا این بشر اینقد عجیبه
سوئیچ ماسینشو برداشت و رفت
از سر میز بلند شدم و به طرف پنجره رفتم و توی حیاتو نگاه کردم
سوار ماشینش شد و رفت
برگشتم سر جام یکم سرمو با دستام ماساژ دادم
گفت زود برمیگرم برا ناهار نیومد ساعت 4عصره و من هنوز منتظر اون پیرمردم
گوشیمو برداشتم تو لیست تماسا دنبال شمارش گشتم
با دیدن اسم « گراز وحشی » انگشتمو روش قرار دادم تا زنگ بخوره یه بوق خورد که جواب داد
ات : کجایی؟ هنوز نیومدی برای ناهار منتظرت بودم چرا نیومدی ؟ این چه کاریه آخه
همون جور با توپیدم بهش که صدای خندش باعث شد یکم هنگ کنم الان برای چی زد زیر خنده
ات : الان چیز خنده داری گفتم که میخندی ها ؟
صدای خندش قط شد
تهیونگ : نه ولی خیلی نگرانم شده و این نشون میده ات خانم هنوزم مث قبل عاشقمه
ات : کی همچین چیزی گفته اینقد خودتو دسته بالا نگیر
تهیونگ : اوهوم بله همینطوره که شما میگی الان خونه دوستمم یه ساعت دیگه خونم
ات :خونه کدوم دوستتی ؟
تهیونگ : نمیشناسیش
ات : خوب تو بگو تا بشناسشم
تهیونگ : نگران نباش دختر نیس اسمش جیمینه
ات : باشه تا نیم ساعت دیگه خونه باشه
تهیونگ : گفتم یک ساعت دیگه میام
ات : پس تا بیست دقیقه دیگه خونه ای
تهیونگ : گفتم ...
نزاشتم حرفش کامل شه گفتم
ات : آها ده دقیقه دیگه تو خونه میبینمت
گوشیو روش قطع کردم ( ات چقد شبیه مامانه منه)
ات :هاهاها فکردی تهیونگ خان اسم من اته قراره پدرتو دربیارم هاهاها( خنده های شیطانی-_-)
به سمت آشپز خونه رفتم و تمام چیزایی که تو یخچال بود و ریختم تو یه کیسه و جمع کردم ات : بزار بیار به بهونه خرید مواد غذایی ببرمش بیرون کارتشو خالی کنم هاهاها
کیسه هارو برداشتم حیف بود بریزم دور از خونه زدم بیرون و توی خیابون یه نفرو دیدم و جلوشو گرفتم
ادامه کامنت
فالو♡
ببخشید بد شد واقعا حوصلم نشد ویرایشش کنم (๑˙ー˙๑)
راستی موچیام فقط پنج نفر دیگه تا 50 تایی شدنمون مونده (。◕‿◕。)
ات : منظورت چیه
تهیونگ : گفتم دوست داری از این کارا کنم؟
اخمام توهم رفت
ات : الان داری مسخرم میکنی ؟
جدی تر از قبل گفت
تهیونگ : یه سوال پرسیدم مسخره کردن نداره الان جوابمو بده
ات : خب آرع دیگه هرکی باشه دوست داره شوهرش از این کارا کنه و کمی جنتلمن باشه ولی فکر میکنم این چیزا از تو بعیده
انتظار داشنم باز دعوامون بشه ولی اون برخلاف انتظارم چیزی نگفت و چنگالشو گذاشت روی میز و به سمت کتش که روی مبل بود رفت و اون تنش کرد
الان داره بی اهمیت بهم میره بیرون
ات : کجا میری
تهیونگ : کار دارم میرم و زودی برمیگردم
ات : فک میکردم امروزو نمیری سرکار
تهیونگ : یه کار شخصیه
مشکوک بهش نگاه کردم الان این یعنی چی
چرا این بشر اینقد عجیبه
سوئیچ ماسینشو برداشت و رفت
از سر میز بلند شدم و به طرف پنجره رفتم و توی حیاتو نگاه کردم
سوار ماشینش شد و رفت
برگشتم سر جام یکم سرمو با دستام ماساژ دادم
گفت زود برمیگرم برا ناهار نیومد ساعت 4عصره و من هنوز منتظر اون پیرمردم
گوشیمو برداشتم تو لیست تماسا دنبال شمارش گشتم
با دیدن اسم « گراز وحشی » انگشتمو روش قرار دادم تا زنگ بخوره یه بوق خورد که جواب داد
ات : کجایی؟ هنوز نیومدی برای ناهار منتظرت بودم چرا نیومدی ؟ این چه کاریه آخه
همون جور با توپیدم بهش که صدای خندش باعث شد یکم هنگ کنم الان برای چی زد زیر خنده
ات : الان چیز خنده داری گفتم که میخندی ها ؟
صدای خندش قط شد
تهیونگ : نه ولی خیلی نگرانم شده و این نشون میده ات خانم هنوزم مث قبل عاشقمه
ات : کی همچین چیزی گفته اینقد خودتو دسته بالا نگیر
تهیونگ : اوهوم بله همینطوره که شما میگی الان خونه دوستمم یه ساعت دیگه خونم
ات :خونه کدوم دوستتی ؟
تهیونگ : نمیشناسیش
ات : خوب تو بگو تا بشناسشم
تهیونگ : نگران نباش دختر نیس اسمش جیمینه
ات : باشه تا نیم ساعت دیگه خونه باشه
تهیونگ : گفتم یک ساعت دیگه میام
ات : پس تا بیست دقیقه دیگه خونه ای
تهیونگ : گفتم ...
نزاشتم حرفش کامل شه گفتم
ات : آها ده دقیقه دیگه تو خونه میبینمت
گوشیو روش قطع کردم ( ات چقد شبیه مامانه منه)
ات :هاهاها فکردی تهیونگ خان اسم من اته قراره پدرتو دربیارم هاهاها( خنده های شیطانی-_-)
به سمت آشپز خونه رفتم و تمام چیزایی که تو یخچال بود و ریختم تو یه کیسه و جمع کردم ات : بزار بیار به بهونه خرید مواد غذایی ببرمش بیرون کارتشو خالی کنم هاهاها
کیسه هارو برداشتم حیف بود بریزم دور از خونه زدم بیرون و توی خیابون یه نفرو دیدم و جلوشو گرفتم
ادامه کامنت
فالو♡
ببخشید بد شد واقعا حوصلم نشد ویرایشش کنم (๑˙ー˙๑)
راستی موچیام فقط پنج نفر دیگه تا 50 تایی شدنمون مونده (。◕‿◕。)
۵.۲k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.