خون آشام و گرگینه
خون آشام و گرگینه
پارت۱۰
ویو ات
اسمش رو گفت: جیمین
منم گفتم: ات
بعدش گفتم ببخشید من نمیتونم پاشم
جیمین: چرا
کوک: داستانش مفصله بعدا میگم برات
.
.
.
.
.
۳ ماه بعد
.
ویو ات
تو این سه ماه جیمین همش رفت و آمد داشت تو خونه ما منم این سه ماه همش پیش داداشم بودم
فک کنم تو این سه ماه به جیمین علاقه پیدا کرده باشم.
.
ویو کوک
باورم نمیشه این سه ماه چقدر زود گذشتتت خیلی اتفاقات افتاد خواهرم رو پیدا کردم جیمین هی میرفت و میامد و امروز تولد اتس. میخوایم با جیمین سورپرایزش کنیم.
.
ویو جیمین
سه ماه گذشت و من تو این سه ماه به ات علاقه پیدا کردم و کوک امروز به من گفت که تولد اتس بیا باهم سورپرایزش کنیم. منم گفتم باشه.
تو ذهنش: امروز بهترین موقع است که از علاقم به ات بگم.
.
ویو کوک
امروز چون تولد اتس میخوایم سورپرایزش کنیم و به جیمین گفتم که بیاد سراغ ات و ببرش بیرون(راستی الان کوک و ات یه خونه گرفتن تو شهر یعنی دیگه تو جنگل نیستن جیمین هم برای اینکه تنها نباشه یه خونه گرفته تو شهر) و بگردونتش تا من خونه رو تزیین کنم.
.
ویو جیمین
کوک به من گفت بیام ات رو ببرم بیرون تا خونه رو آماده کنه منم کفتم باشه الان میام.
.
ویو کوک
رفتم طبقه بالا و به ات گفتم که جیمین داره میاد دنبالش تا بره بیرون. تا اینو گفتم برق تو چشماش رو دیدم گفت
ات: ب.. با... باشه الان آماده میشم
کوک: باشه
.
ویو ات
داشتم اتاقم رو مرتب میکردم که کوک آمد بالا و گفت جیمین داره میاد سراغت بری بیرون منم با لکنت گفتم باشه الان آماده میشم. تا کوک رفت بیرون سریع یه دوش ۵ مینی گرفتم و یه لباس خوشگل پوشیدم (میزارم) و یه آرایش لایت کردم(میزارم) و رفتم پایین منتظر جیمین.
پارت ۱۰ تموم شددددد
شرطا: ۱۰ کامنت
پارت۱۰
ویو ات
اسمش رو گفت: جیمین
منم گفتم: ات
بعدش گفتم ببخشید من نمیتونم پاشم
جیمین: چرا
کوک: داستانش مفصله بعدا میگم برات
.
.
.
.
.
۳ ماه بعد
.
ویو ات
تو این سه ماه جیمین همش رفت و آمد داشت تو خونه ما منم این سه ماه همش پیش داداشم بودم
فک کنم تو این سه ماه به جیمین علاقه پیدا کرده باشم.
.
ویو کوک
باورم نمیشه این سه ماه چقدر زود گذشتتت خیلی اتفاقات افتاد خواهرم رو پیدا کردم جیمین هی میرفت و میامد و امروز تولد اتس. میخوایم با جیمین سورپرایزش کنیم.
.
ویو جیمین
سه ماه گذشت و من تو این سه ماه به ات علاقه پیدا کردم و کوک امروز به من گفت که تولد اتس بیا باهم سورپرایزش کنیم. منم گفتم باشه.
تو ذهنش: امروز بهترین موقع است که از علاقم به ات بگم.
.
ویو کوک
امروز چون تولد اتس میخوایم سورپرایزش کنیم و به جیمین گفتم که بیاد سراغ ات و ببرش بیرون(راستی الان کوک و ات یه خونه گرفتن تو شهر یعنی دیگه تو جنگل نیستن جیمین هم برای اینکه تنها نباشه یه خونه گرفته تو شهر) و بگردونتش تا من خونه رو تزیین کنم.
.
ویو جیمین
کوک به من گفت بیام ات رو ببرم بیرون تا خونه رو آماده کنه منم کفتم باشه الان میام.
.
ویو کوک
رفتم طبقه بالا و به ات گفتم که جیمین داره میاد دنبالش تا بره بیرون. تا اینو گفتم برق تو چشماش رو دیدم گفت
ات: ب.. با... باشه الان آماده میشم
کوک: باشه
.
ویو ات
داشتم اتاقم رو مرتب میکردم که کوک آمد بالا و گفت جیمین داره میاد سراغت بری بیرون منم با لکنت گفتم باشه الان آماده میشم. تا کوک رفت بیرون سریع یه دوش ۵ مینی گرفتم و یه لباس خوشگل پوشیدم (میزارم) و یه آرایش لایت کردم(میزارم) و رفتم پایین منتظر جیمین.
پارت ۱۰ تموم شددددد
شرطا: ۱۰ کامنت
۱۰.۲k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.