ققنوس سرخ
part ¹¹
ات : سوهی خانم کاری هس من انجام بدم
سوهی : عا اومدی خوب بیا این قهوه رو ببر اتاق ارباب
واییی همینو کم داشتم
ات : بله چشم
سینی قهوه رو گرفتم دستم و به سمت اتاق کار ارباب رفتم و در زدم اجازه دادد
رفتم داخل اتاق کارش بود روی صندلی پشت میز کارش نشسته بود
یه عینک زده بود به چشماش و برگه هایی دستش بود بهشون نگاه میکرد
رفتم طرف میزش و قهوه رو گذاشتم روی میزش برگه هارو گذاشت کنار و بهم نگاه کرد صاف وایسادم
ات : اگه کاری ندارید من برم
دیدم از جاش پاشد و به سمتم اومد چند قدم به عقب رفتم
کوک : فکر نمیکنی توی این خونه نباید با این لباسا بگردی اگه تحریکم کنی باید تاوان پس بدی
عرق سرد از پیشونیم افتاد شت تو چه دردسری افتام با لکنت شروع کردم به حرف زدن
ات : بـ ببخشید ارباب مـ من لباسام خیس بود لباس دیگه ای نداشتم بـ بپوشم
چیزی نگفت با هر قدمی که جلو می اومد من عقب میرفتم وقتی خوردم به دیوار انگار تمام پل های پشت سرم خراب شده بود هر لحظه بهم نزدیک تر میشد و ضربان قلب من تند تر میشد دیگه فاصله ای بینمون نبود یکی از دستاشو نوازش وار روی صورتم حرکت میداد و اون یکی دستشو پشت کمرم گزاشتم و فاصله بینمونو به صفر رسوند اون دستشو که روی صورتم حرکت میداد برد پشت گردنم و لباشو نزدیک لبام کرد قبل از برخوردشون دستامو به سینش کوبیدم تا از خودم فاصلش بودم ولی حتی یه میلی مترم تکون نخورد ترس از سر و روم میبارید لباشو نزدیک گوشام کرد و آروم کنار گوشم پچ زد
کوک :دیگه نبینم با تهیونگ و جیمین صحبت کنی
با این حرفش آمپر چسبودم آخه به تو چه بیخیال موقعیتمون شدم و قاطعانه جوابشو دادم
ات : اونا دوستامم ارتباطم با اونا به تو ربطی نداره
اخم ریزی بین آبروهاش نشست یهو به سمت لبام اومد شروع کرد به بوسیدنم بر خلاف انتظارم آروم پیش میرفت فک میکردم از روی اعصبانیت این کارو میکنه سعی کردم پسش بزنم و قدرتشو نداشتم خیلی آروم و ملایم ازم لب میگرفت هرکی نبود فک میکرد از رو علاقس
ولی من گول این کارا رو نمیخورم لبشو از لبم فاصله داد و شروع کرد به حرف زدن جوری که با هر کلمش لبامون با هم برخورد میکرد
کوک : اگه از حرفم سرپیچی کنی کاری میکنم که پشیمون شی
از جدا شد و به سمت میزش رفت و روی صندلیش نشست
کوک : قهوه سر شد ببرش دیگه نمیخوام
اعصابم خورد شد ولی سعی کردم سکوت کنم چون یه حسی از درونم بهم میگفت ازش بترسم
قهوه رو میزش رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
فلش بک به شب
ویو ات
خودمو توی آینه نگاه کردم یه لباس مشکی با دامن تنگ و بالا تنش پوشیده بود آستین داشت ولی تنگ و کوتاه بود با یه کفش مشکی پاشنه بلند
فالو♡
ات : سوهی خانم کاری هس من انجام بدم
سوهی : عا اومدی خوب بیا این قهوه رو ببر اتاق ارباب
واییی همینو کم داشتم
ات : بله چشم
سینی قهوه رو گرفتم دستم و به سمت اتاق کار ارباب رفتم و در زدم اجازه دادد
رفتم داخل اتاق کارش بود روی صندلی پشت میز کارش نشسته بود
یه عینک زده بود به چشماش و برگه هایی دستش بود بهشون نگاه میکرد
رفتم طرف میزش و قهوه رو گذاشتم روی میزش برگه هارو گذاشت کنار و بهم نگاه کرد صاف وایسادم
ات : اگه کاری ندارید من برم
دیدم از جاش پاشد و به سمتم اومد چند قدم به عقب رفتم
کوک : فکر نمیکنی توی این خونه نباید با این لباسا بگردی اگه تحریکم کنی باید تاوان پس بدی
عرق سرد از پیشونیم افتاد شت تو چه دردسری افتام با لکنت شروع کردم به حرف زدن
ات : بـ ببخشید ارباب مـ من لباسام خیس بود لباس دیگه ای نداشتم بـ بپوشم
چیزی نگفت با هر قدمی که جلو می اومد من عقب میرفتم وقتی خوردم به دیوار انگار تمام پل های پشت سرم خراب شده بود هر لحظه بهم نزدیک تر میشد و ضربان قلب من تند تر میشد دیگه فاصله ای بینمون نبود یکی از دستاشو نوازش وار روی صورتم حرکت میداد و اون یکی دستشو پشت کمرم گزاشتم و فاصله بینمونو به صفر رسوند اون دستشو که روی صورتم حرکت میداد برد پشت گردنم و لباشو نزدیک لبام کرد قبل از برخوردشون دستامو به سینش کوبیدم تا از خودم فاصلش بودم ولی حتی یه میلی مترم تکون نخورد ترس از سر و روم میبارید لباشو نزدیک گوشام کرد و آروم کنار گوشم پچ زد
کوک :دیگه نبینم با تهیونگ و جیمین صحبت کنی
با این حرفش آمپر چسبودم آخه به تو چه بیخیال موقعیتمون شدم و قاطعانه جوابشو دادم
ات : اونا دوستامم ارتباطم با اونا به تو ربطی نداره
اخم ریزی بین آبروهاش نشست یهو به سمت لبام اومد شروع کرد به بوسیدنم بر خلاف انتظارم آروم پیش میرفت فک میکردم از روی اعصبانیت این کارو میکنه سعی کردم پسش بزنم و قدرتشو نداشتم خیلی آروم و ملایم ازم لب میگرفت هرکی نبود فک میکرد از رو علاقس
ولی من گول این کارا رو نمیخورم لبشو از لبم فاصله داد و شروع کرد به حرف زدن جوری که با هر کلمش لبامون با هم برخورد میکرد
کوک : اگه از حرفم سرپیچی کنی کاری میکنم که پشیمون شی
از جدا شد و به سمت میزش رفت و روی صندلیش نشست
کوک : قهوه سر شد ببرش دیگه نمیخوام
اعصابم خورد شد ولی سعی کردم سکوت کنم چون یه حسی از درونم بهم میگفت ازش بترسم
قهوه رو میزش رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
فلش بک به شب
ویو ات
خودمو توی آینه نگاه کردم یه لباس مشکی با دامن تنگ و بالا تنش پوشیده بود آستین داشت ولی تنگ و کوتاه بود با یه کفش مشکی پاشنه بلند
فالو♡
۳.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.