۱۴
پارت ۱۴
ات ویو :
رفتم توخونه چراغا خاموش بود
روشن کردم دیدم رو میز جلدی مبل کلی خوراکی عه حنله کردم سمتشون که یه نامه رو میز بود از طرف داداشم .
" من یه دو ماهی میرم ژاپن یه کاری هست به کوک و ته هم گفتم مواظبت باشن خودت هم حواست باشه "
نامه رو گذاشتم رو میز که گوشیم زنگ خورد
* خونه کوک و ته :
ته ویو :
وقتی رسیدیم رفتم تو اتاقم به علاقم به ات قکر کردم دیدم واقعا نمیتونم خوشبختش کنم کع داداشش پیام داد " دارم میرم ژاپن حواست به ات باشه به جونگکوک هم بگو "
دیدم الان وقت خوبیه دوستمو به عشقش برسونم .
ته : هی هی هی کوک کو کو کو کو کوک
کوک : چیهه
ته : این پیام ببین .... من راجب ات فک کردم دیدم عشقم واقعی نی برو پیشش
کوک : ( تعجب ) این خودتیییییی تهیونگ عاشقتممممممم بای
ته : بای
ات ویو :
گوشیم زنگ میخورد جونگکوک بود جواب دادم
ات : جانم ؟؟
کوک : ب حرفم فک کردی چون امروز مهلت تموم میشه
ات : کی منقضی میشه
کوک : یه ده دیقه دیگه
ات : چطوری بگم
کوک : نمیدونممم
ات : ای شاهزاده من میخوام شمارو به عشق خودم دعوت کنم
ات ویو :
بعد این حرفم کوک قطع کرد چشه این که بعد ۲ دیقه در رو با شتاب باز کرد اومد تو وایییی الان نصفم میکنهههه سریع پاشدم
که اومد بغلم کرد
کوک ویو :
رفتم بغلش کردم سرمر بردم تو گردنش که اونم متقابلا بغلم کرد رفتم سمت گوشش گفتم " منم دعوت شمارو قبول میکنم ملکه "
ات ویو :
سرشو کرد تو گردنم نفسای داغش دیوونم میکرد
که سرشو آورد بالا به پشتم نگا کرد بلندم کرد گذاشتم رو اُپن با دستاش حبسم کرد داشت نزدیک صورتم میشد که ......
شرط نمیزارم ولییییییییییییی لایکا زیاد باشه
ات ویو :
رفتم توخونه چراغا خاموش بود
روشن کردم دیدم رو میز جلدی مبل کلی خوراکی عه حنله کردم سمتشون که یه نامه رو میز بود از طرف داداشم .
" من یه دو ماهی میرم ژاپن یه کاری هست به کوک و ته هم گفتم مواظبت باشن خودت هم حواست باشه "
نامه رو گذاشتم رو میز که گوشیم زنگ خورد
* خونه کوک و ته :
ته ویو :
وقتی رسیدیم رفتم تو اتاقم به علاقم به ات قکر کردم دیدم واقعا نمیتونم خوشبختش کنم کع داداشش پیام داد " دارم میرم ژاپن حواست به ات باشه به جونگکوک هم بگو "
دیدم الان وقت خوبیه دوستمو به عشقش برسونم .
ته : هی هی هی کوک کو کو کو کو کوک
کوک : چیهه
ته : این پیام ببین .... من راجب ات فک کردم دیدم عشقم واقعی نی برو پیشش
کوک : ( تعجب ) این خودتیییییی تهیونگ عاشقتممممممم بای
ته : بای
ات ویو :
گوشیم زنگ میخورد جونگکوک بود جواب دادم
ات : جانم ؟؟
کوک : ب حرفم فک کردی چون امروز مهلت تموم میشه
ات : کی منقضی میشه
کوک : یه ده دیقه دیگه
ات : چطوری بگم
کوک : نمیدونممم
ات : ای شاهزاده من میخوام شمارو به عشق خودم دعوت کنم
ات ویو :
بعد این حرفم کوک قطع کرد چشه این که بعد ۲ دیقه در رو با شتاب باز کرد اومد تو وایییی الان نصفم میکنهههه سریع پاشدم
که اومد بغلم کرد
کوک ویو :
رفتم بغلش کردم سرمر بردم تو گردنش که اونم متقابلا بغلم کرد رفتم سمت گوشش گفتم " منم دعوت شمارو قبول میکنم ملکه "
ات ویو :
سرشو کرد تو گردنم نفسای داغش دیوونم میکرد
که سرشو آورد بالا به پشتم نگا کرد بلندم کرد گذاشتم رو اُپن با دستاش حبسم کرد داشت نزدیک صورتم میشد که ......
شرط نمیزارم ولییییییییییییی لایکا زیاد باشه
۱۰.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.