رمان:بازی عشق
پرش زمانی به فردا صبح
ویو جونگ
از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی آکاری هنوز خواب بود رفتم بیدارش کنم کنار تخت ایستادمو خم شدمو گفتم
جونگ سو:آکاری بیدارشو
آکاری :........
جونگ سو: آکاری یه خوابالو بیدار شو!!
آکاری: بیدارم
جونگ سو: پاشو بریم پیش آکانه
آکاری: الان آماده میشم
بعد بلند شدو رفت دست شویی تا اون برگشت رفتم تو اتاقمو لباسامو پوشیدم
جونگ سو: من میرم بیرون لباستو بپوش
لباسشو پوشیدو اومد.....
(ادامشو دنباله ی این می نویسم)
(ادامش👇)
خیلی کیوت شده بود همینجور نگاهش می کردم
آکاری: چی شده؟
جونگ سو: هیچی بیا بریم
آکاری: باشه
رفتیم سوار ماشین شدیمو راه افتادیم رسیدیم بیمارستان رفتم تو اتاق آکانه رو پیدا کردیم رفتیم تو آکانه روی تخت نشسته بود آکاری تا داداششو دید رفت بغلش
آکاری: آکانه دل تنگت بودم . دیگه از این کارا نکنیا
آکانه : خواهر جون حالت خوبه فکر کردم توریت شده . آخه گروگان بودی
آکاری: گروگان چیه دیگه تازشم حالم خوبه
آکانه: که اینطور. ها؟! سلام
جونگ سو: سلام حالت خوبه ؟
آکانه :ممنون خوبم
بعد آکاری یه کوچولو خندید
جونگ سو و آکانه هم زمان: چرا میخندی؟
آکاری: همین جوری
تا اینو گفت غش کردو سریع گرفتمش
جونگ سو: ا..اکاری چی شد یهو بیدار شو!
آکانه: آبجی چی شد بیدار شو!!
جونگ سو: آکانه برو یه پرستار خبر کن!!
آکانه: باشه!!
اکانه رفتو سریع یه پرستار آوردو اکاریو بردن تو یه اتاق که دکتر ببینه چی شده
چند مین بعد
رفتیم داخل آکاری بیدار شده بود تا دیدمش بغلش کردم
جونگ سو: ترسوندیم
آکاری: جونگ سو یواش تر دردم گرفت
جونگ سو: ببخشید
آکانه: آکاری حالت خوبه چرا غش کردی؟
دکتر: حالش خوبه فقط چیزی نخورده بود ضعف کرده
آکانه: آکاری مگه نمی گی همچی خوبه پس چرا چیزی نخوردی نکنه بهت غذا نمیدن؟
جونگ سو: آکاری چرا دیروز بیدار نشدی چیزی بخوری آخه ؟
آکاری: داداشم تو بیمارستان بود بعد انتظار دارید چیزی بخورم!!
جونگ سو: ای خدا از دست تو
ویو جونگ
از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی آکاری هنوز خواب بود رفتم بیدارش کنم کنار تخت ایستادمو خم شدمو گفتم
جونگ سو:آکاری بیدارشو
آکاری :........
جونگ سو: آکاری یه خوابالو بیدار شو!!
آکاری: بیدارم
جونگ سو: پاشو بریم پیش آکانه
آکاری: الان آماده میشم
بعد بلند شدو رفت دست شویی تا اون برگشت رفتم تو اتاقمو لباسامو پوشیدم
جونگ سو: من میرم بیرون لباستو بپوش
لباسشو پوشیدو اومد.....
(ادامشو دنباله ی این می نویسم)
(ادامش👇)
خیلی کیوت شده بود همینجور نگاهش می کردم
آکاری: چی شده؟
جونگ سو: هیچی بیا بریم
آکاری: باشه
رفتیم سوار ماشین شدیمو راه افتادیم رسیدیم بیمارستان رفتم تو اتاق آکانه رو پیدا کردیم رفتیم تو آکانه روی تخت نشسته بود آکاری تا داداششو دید رفت بغلش
آکاری: آکانه دل تنگت بودم . دیگه از این کارا نکنیا
آکانه : خواهر جون حالت خوبه فکر کردم توریت شده . آخه گروگان بودی
آکاری: گروگان چیه دیگه تازشم حالم خوبه
آکانه: که اینطور. ها؟! سلام
جونگ سو: سلام حالت خوبه ؟
آکانه :ممنون خوبم
بعد آکاری یه کوچولو خندید
جونگ سو و آکانه هم زمان: چرا میخندی؟
آکاری: همین جوری
تا اینو گفت غش کردو سریع گرفتمش
جونگ سو: ا..اکاری چی شد یهو بیدار شو!
آکانه: آبجی چی شد بیدار شو!!
جونگ سو: آکانه برو یه پرستار خبر کن!!
آکانه: باشه!!
اکانه رفتو سریع یه پرستار آوردو اکاریو بردن تو یه اتاق که دکتر ببینه چی شده
چند مین بعد
رفتیم داخل آکاری بیدار شده بود تا دیدمش بغلش کردم
جونگ سو: ترسوندیم
آکاری: جونگ سو یواش تر دردم گرفت
جونگ سو: ببخشید
آکانه: آکاری حالت خوبه چرا غش کردی؟
دکتر: حالش خوبه فقط چیزی نخورده بود ضعف کرده
آکانه: آکاری مگه نمی گی همچی خوبه پس چرا چیزی نخوردی نکنه بهت غذا نمیدن؟
جونگ سو: آکاری چرا دیروز بیدار نشدی چیزی بخوری آخه ؟
آکاری: داداشم تو بیمارستان بود بعد انتظار دارید چیزی بخورم!!
جونگ سو: ای خدا از دست تو
۹۵۳
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.