پارت ۶
– چرا نمیفهمی حورا من دلم نمیخواد بخاطر اون ازمایشای کوفتی اینطوری اشک تو چشات جمع بشه!
پوزخندی روی لب نشانده و چانهام را از میان انگشتهای کشیدهاش بیرون میکشم.
کف دستم را به تخت سینهاش کوبیده و سعی میکنم از حصار اغوشش بیرون بیایم:
– امروز بخاطر اون برگهی ازمایشی که میگی گریه نمیکنم، بخاطر رفتار تو دارم گریه میکنم! تو…جلوی مادر جون و کیانا منو خورد کردی!
گرهی میان ابروهایش کور تر شد و گفت:
– چه خورد کردنی؟ چیزی گفتم بهت؟
از حرص و بغض چانهام شروع به لرزش کرد و گفتم:
– نه اتفاقا اگه حرفی میزدی واسم بهتر بود تا اینکه جلوی اونا سکوت کنی، سکوتت تایید حرفاشون بود!
نگاه خیرهاش را به چانهی لرزانم دوخت و سپس نفسی از روی کلافگی کشید و تنم را محکم در اغوشش حبس کرد، روی شانهام را بوسید و من پر از استیصال و درد لب زدم:
– لعنت بهت قباد…لعنت بهت که تنهایی جایی که دارم بغلِ کوفتی خودته
پوزخندی روی لب نشانده و چانهام را از میان انگشتهای کشیدهاش بیرون میکشم.
کف دستم را به تخت سینهاش کوبیده و سعی میکنم از حصار اغوشش بیرون بیایم:
– امروز بخاطر اون برگهی ازمایشی که میگی گریه نمیکنم، بخاطر رفتار تو دارم گریه میکنم! تو…جلوی مادر جون و کیانا منو خورد کردی!
گرهی میان ابروهایش کور تر شد و گفت:
– چه خورد کردنی؟ چیزی گفتم بهت؟
از حرص و بغض چانهام شروع به لرزش کرد و گفتم:
– نه اتفاقا اگه حرفی میزدی واسم بهتر بود تا اینکه جلوی اونا سکوت کنی، سکوتت تایید حرفاشون بود!
نگاه خیرهاش را به چانهی لرزانم دوخت و سپس نفسی از روی کلافگی کشید و تنم را محکم در اغوشش حبس کرد، روی شانهام را بوسید و من پر از استیصال و درد لب زدم:
– لعنت بهت قباد…لعنت بهت که تنهایی جایی که دارم بغلِ کوفتی خودته
۱.۲k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.