وقتی دکتر بود و...
وقتی دکتر بود و...
چند روز از این قضیه گذشت و اتو تهیونگ باهم قرار میزاشتن اما قضیه هایی بود که ات ازشون خبر نداشت...
همچی عادی بودو روز ها عین باد میگذشت و رابطه ات و تهیونگ صمیمی تر میشد هروز همو تو کافه میدیدن اما برای ات عجیب بود که چرا تهیونگ اونو به خونه خودش نمیبره اخر سر تصمیم گرف به تهیونگ بگه که چرا منو نمیبری پیش خودت پس بهش زنگ زد
ات: سلام عشقم
تهیونگ: سلام بیبیم:؛ جانم کاری داشتی؟
ات: امم تهیونگ من خسته شدم از بس تو کافه همو دیدیم ما که رابطمون جدیه چرا منو نمیبری خونه خودت؟
تهیونگ: امم ات یه بیمار اورژانسی برام اومده باید برم بعدا حرف میزنیم ( اتو پیچوند)
ات که از این رفتار تهیونگ تعجب کرده بود گوشیو قطع کرد و سعی کرد بش فکر نکنه اما فکرش مشغول شد همش به لین فکر میکرد که حتما تهیونگ دیگ نمیخادش که حتا اونو به خونشم نمیبره و به خانوادش نشون نمیده
از طرفی خیلی عجیب بود اخه تهیونگ دلشت رابطشونو مخفیانه ادامه میداد
چند روز از این قضیه گذشت و اتو تهیونگ باهم قرار میزاشتن اما قضیه هایی بود که ات ازشون خبر نداشت...
همچی عادی بودو روز ها عین باد میگذشت و رابطه ات و تهیونگ صمیمی تر میشد هروز همو تو کافه میدیدن اما برای ات عجیب بود که چرا تهیونگ اونو به خونه خودش نمیبره اخر سر تصمیم گرف به تهیونگ بگه که چرا منو نمیبری پیش خودت پس بهش زنگ زد
ات: سلام عشقم
تهیونگ: سلام بیبیم:؛ جانم کاری داشتی؟
ات: امم تهیونگ من خسته شدم از بس تو کافه همو دیدیم ما که رابطمون جدیه چرا منو نمیبری خونه خودت؟
تهیونگ: امم ات یه بیمار اورژانسی برام اومده باید برم بعدا حرف میزنیم ( اتو پیچوند)
ات که از این رفتار تهیونگ تعجب کرده بود گوشیو قطع کرد و سعی کرد بش فکر نکنه اما فکرش مشغول شد همش به لین فکر میکرد که حتما تهیونگ دیگ نمیخادش که حتا اونو به خونشم نمیبره و به خانوادش نشون نمیده
از طرفی خیلی عجیب بود اخه تهیونگ دلشت رابطشونو مخفیانه ادامه میداد
۶.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.