زیبا ترین گل پارت ۶
زیبا ترین گل پارت ۶
وسطاش بود که گردن بندم روشن شد اخه مگه گرندبند از. خودش نور میده تلویزیون رو خاموش کردم دیگ خسته شده بودم
کوک چش شده بود یعنی منو یادش نمیومد؟
واقعا فراموش کرده ما چه روزایی داشتیم
فلش بک به بچگی ات و کوک:
ات و کوک همسایه بودنو هروززز باهم بودم کل روزو تو حیاط باغ باهم بازی میکردن
کوک: اتتت توپو بگیرر
ات: گرفتم
کوک: افریننن
مامان کوک: کوک بدو لباساتو جمع کن قراره بریم
کوک: کجا بریم مامان؟
مامان کوک: قراره بریم امریکا
ات و کوک با شنیدن این جمله زدن زیر گریه و همو بغل کردن
کوک وسایلشو جمع کرد و موقع خدافظی بود
کوک یه گردنبندی رو که مادربزرگش قبل مرگ بش داده بودو دست گرفت و از ماشین پیاده شد و رفت سمت ات
کوک: ات این گردنبندو بگیر یه یادگاری از طرف من بعدا هم همو میبینیم
ات: هق هق کوکی ولی اگت همدیگه رو فراموش هق کنیم چیی
کوک:
مامان کوک: کوک نمیاییی
کوک: اومدم مامان
و اتو بغل کرد و وقتی داشت میرف براش دست تکون داد
کوک: خدافظ اتت
ات: خدافط کوکیی
وسطاش بود که گردن بندم روشن شد اخه مگه گرندبند از. خودش نور میده تلویزیون رو خاموش کردم دیگ خسته شده بودم
کوک چش شده بود یعنی منو یادش نمیومد؟
واقعا فراموش کرده ما چه روزایی داشتیم
فلش بک به بچگی ات و کوک:
ات و کوک همسایه بودنو هروززز باهم بودم کل روزو تو حیاط باغ باهم بازی میکردن
کوک: اتتت توپو بگیرر
ات: گرفتم
کوک: افریننن
مامان کوک: کوک بدو لباساتو جمع کن قراره بریم
کوک: کجا بریم مامان؟
مامان کوک: قراره بریم امریکا
ات و کوک با شنیدن این جمله زدن زیر گریه و همو بغل کردن
کوک وسایلشو جمع کرد و موقع خدافظی بود
کوک یه گردنبندی رو که مادربزرگش قبل مرگ بش داده بودو دست گرفت و از ماشین پیاده شد و رفت سمت ات
کوک: ات این گردنبندو بگیر یه یادگاری از طرف من بعدا هم همو میبینیم
ات: هق هق کوکی ولی اگت همدیگه رو فراموش هق کنیم چیی
کوک:
مامان کوک: کوک نمیاییی
کوک: اومدم مامان
و اتو بغل کرد و وقتی داشت میرف براش دست تکون داد
کوک: خدافظ اتت
ات: خدافط کوکیی
۷.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.