فیک حونگ.کوک ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ۵
رفتم سر میز صبحونه که مامان کوک گفت
م.ک: بابای کوک سردرد گرفته
ات: چرا مگه چیشده
مامان کوک بعد از خنده ی ریزی گفت
دیشب سروصدا زیاد بود نتونست بخوابه
ات که صورت سرخ شده بود از خجالت
از سر میز بلند شد و به سمت اتاقش رفت
چند مین بعد
ویو ات
امروز احساس بدی دارم سردرد شدیدی دارم
داشتم حاضر میشدم که برم خونه خودم
که صدای در اتاق اومد کوک اومد تو
کوک: کجا داری میری
ات: خونم
کوک: باکی
ات: با تاکسی
کوک: خودم میرسونمت
منم که از خداخواسته قبول کردم
سوار ماشین شدیم حرکت کردم
توی ماشین سکوت بدی حکم فرما بود
وقتی رسیدیم من پیاده شدم که سرم گیج رفت و چشمام سیاه شد
وقتی چشمام بسته بود فهمیدم توی بغل نرمی فرو اومدم
چشمام رو که باز کردم دیدم کوکه (مثل فیلم های عاشقانه😉😉)
سریع خودمو جمع و جور کردم
خواستم برم که گفت
بیا بریم بیمارستان
ات: نمیخواد خوب میشم
کوک: میگم بیا بریم بیمارستان
ات:...........
ادامه دارد........
اگر برای ادامش پیشنهادی دارین بگین
پارت ۵
رفتم سر میز صبحونه که مامان کوک گفت
م.ک: بابای کوک سردرد گرفته
ات: چرا مگه چیشده
مامان کوک بعد از خنده ی ریزی گفت
دیشب سروصدا زیاد بود نتونست بخوابه
ات که صورت سرخ شده بود از خجالت
از سر میز بلند شد و به سمت اتاقش رفت
چند مین بعد
ویو ات
امروز احساس بدی دارم سردرد شدیدی دارم
داشتم حاضر میشدم که برم خونه خودم
که صدای در اتاق اومد کوک اومد تو
کوک: کجا داری میری
ات: خونم
کوک: باکی
ات: با تاکسی
کوک: خودم میرسونمت
منم که از خداخواسته قبول کردم
سوار ماشین شدیم حرکت کردم
توی ماشین سکوت بدی حکم فرما بود
وقتی رسیدیم من پیاده شدم که سرم گیج رفت و چشمام سیاه شد
وقتی چشمام بسته بود فهمیدم توی بغل نرمی فرو اومدم
چشمام رو که باز کردم دیدم کوکه (مثل فیلم های عاشقانه😉😉)
سریع خودمو جمع و جور کردم
خواستم برم که گفت
بیا بریم بیمارستان
ات: نمیخواد خوب میشم
کوک: میگم بیا بریم بیمارستان
ات:...........
ادامه دارد........
اگر برای ادامش پیشنهادی دارین بگین
۲.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.