Angel of life and death p14
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
(فلش بک )
روی تخت ساده ی اتاق دراز کشیده بود و همینطور که غرق در نگاه صورت خوابالود عشق زندگیش بود...
آروم آروم دست های گرم و سفید و مردونه ی خودش رو روی صورت لطیف دخترک میکشید....
لبخندی مثل هر بار دیگر بر لب داشت....هر بار که دختر رو میدید....دلش میخواست هر جوری که شده به اون دختر عشق بورزه....دختری که به عنوان فرشته ای برای کمک بهش توی زندگیش نازل شده بود...و حالا عاشق و دلباخته ی اون دختر شده بود....
دخترک آروم آروم پلکاشو از هم فاصله داد و چشمان درخشان و خوابالودش رو به مرد داد....
هیون : صبح بخیر...
با لبخندی گفت که دختر هم لبخندی زد
یونا : هوممم....از کی بیداری...؟
هیون بال های سفیدش رو حصار دختر کرد...جوری که حالا دخترک کاملا توی محدوده ی گرم مرد قرار گرفته بود....
مرد لبخندی بر لب داشت و کمی از موهای سیاه کوتاهش رو کنار زد تا بتونه راحت تر چهره ی زیبای دختر رو برنداز کنه...
هیون : تا به حال بهت گفتم وقتی میخوابی خیلی خوشگل میشی ؟
یونا لبخند شیرینی زد
یونا : همیشه بعد از بیدار شدنم همین رو میگی....
هیون : پس گفتم...
دخترک خنده ای کرد و جسم ظریف و لاغرش رو بیشتر از قبل به فرشتش نزدیک کرد...
یونا : تا به حال بهت گفتم چقدر جذابی فرشته ی من؟
هیون لبخند شیرینی زد
هیون : گفتی...اما بازم میخوام اینو ازت بشنوم...
یونا آروم آروم لباش رو به لبای صورتی رنگ مرد نزدیک کرد و جوری که موقع حرف زدن...لباش به لبای مرد برخوررن کنه گفت :
یونا : تو جذاب ترین فرشته ی توی بهشت هستی...هیونجین من...
(پایان فلش بک )
#فیکشن
#استری_کیدز
(فلش بک )
روی تخت ساده ی اتاق دراز کشیده بود و همینطور که غرق در نگاه صورت خوابالود عشق زندگیش بود...
آروم آروم دست های گرم و سفید و مردونه ی خودش رو روی صورت لطیف دخترک میکشید....
لبخندی مثل هر بار دیگر بر لب داشت....هر بار که دختر رو میدید....دلش میخواست هر جوری که شده به اون دختر عشق بورزه....دختری که به عنوان فرشته ای برای کمک بهش توی زندگیش نازل شده بود...و حالا عاشق و دلباخته ی اون دختر شده بود....
دخترک آروم آروم پلکاشو از هم فاصله داد و چشمان درخشان و خوابالودش رو به مرد داد....
هیون : صبح بخیر...
با لبخندی گفت که دختر هم لبخندی زد
یونا : هوممم....از کی بیداری...؟
هیون بال های سفیدش رو حصار دختر کرد...جوری که حالا دخترک کاملا توی محدوده ی گرم مرد قرار گرفته بود....
مرد لبخندی بر لب داشت و کمی از موهای سیاه کوتاهش رو کنار زد تا بتونه راحت تر چهره ی زیبای دختر رو برنداز کنه...
هیون : تا به حال بهت گفتم وقتی میخوابی خیلی خوشگل میشی ؟
یونا لبخند شیرینی زد
یونا : همیشه بعد از بیدار شدنم همین رو میگی....
هیون : پس گفتم...
دخترک خنده ای کرد و جسم ظریف و لاغرش رو بیشتر از قبل به فرشتش نزدیک کرد...
یونا : تا به حال بهت گفتم چقدر جذابی فرشته ی من؟
هیون لبخند شیرینی زد
هیون : گفتی...اما بازم میخوام اینو ازت بشنوم...
یونا آروم آروم لباش رو به لبای صورتی رنگ مرد نزدیک کرد و جوری که موقع حرف زدن...لباش به لبای مرد برخوررن کنه گفت :
یونا : تو جذاب ترین فرشته ی توی بهشت هستی...هیونجین من...
(پایان فلش بک )
۱۳.۱k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.