Angel of life and death p17 ادامه
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
هیون دوباره در حالی که خشمگین به دخترک نگاه میکرد...اشک توی چشماش جمع شد...انگار نمیخواست اینکارو کنه...نمیخواست این کار وحشتناکی که اونو به جهنم میکشونه رو انجام بده اما...مجبور بود...مجبور بود برای حفاظت از عشقش...اونو با بی رحمی به قتل برسونه...چون...اون دو توی دنیایی زندگی میکردن که...برای یک فرشته عشق ممنوع بود...عشق...یکجرم بود که بهای سنگینی داشت...و حالا یکی از اون مجازات ها...این بود که عشقش رو با دستای خودش..قربانی کنه...قربانی یک عشق ممنوع شده....
یونا آروم دستش رو به سمت دست هیون که درش خنجر مخفی شده بود...برد و گرفتش...
لبخندی به صورت مرد زد و آروم دست هیونجین رو به سمت قلبش آورد...جوری که نوک تیز خنجر درست روی قلب دخترک قرار گرفته بود...
یونا : ا..اشکال نداره عشقم...
لبخندی بر لب داشت که هیون قطره اشکی از گوشه ی چشمش چیکه کرد...
دخترک به سرعت دستی به گونه ی مرد کشید و بعد دستش رو به سمت پشت سر هیونجین برد و نوازش بار دستش رو روی موهای کوتاه و سیاه رنگ پسر میکشید...
آخرین لبخندش رو به صورت غرق در غم پسرک زد و دستاش رو دور گردن هیون حلقه کرد و خودش رو به لبای مرد رسوند و آروم شروع کرد به بوسیدن لبای عشقش...
آخرین بوسه...در حالی که حالا خنجر توی قلب دختر فرو شده بود..و در حین بوسه ها...آروم آروم چشماش برای همیشه...بسته شد.....
(امید وارم تا اینجای داستان رو فهمیده باشید 🥲)
.
#فیکشن
#استری_کیدز
هیون دوباره در حالی که خشمگین به دخترک نگاه میکرد...اشک توی چشماش جمع شد...انگار نمیخواست اینکارو کنه...نمیخواست این کار وحشتناکی که اونو به جهنم میکشونه رو انجام بده اما...مجبور بود...مجبور بود برای حفاظت از عشقش...اونو با بی رحمی به قتل برسونه...چون...اون دو توی دنیایی زندگی میکردن که...برای یک فرشته عشق ممنوع بود...عشق...یکجرم بود که بهای سنگینی داشت...و حالا یکی از اون مجازات ها...این بود که عشقش رو با دستای خودش..قربانی کنه...قربانی یک عشق ممنوع شده....
یونا آروم دستش رو به سمت دست هیون که درش خنجر مخفی شده بود...برد و گرفتش...
لبخندی به صورت مرد زد و آروم دست هیونجین رو به سمت قلبش آورد...جوری که نوک تیز خنجر درست روی قلب دخترک قرار گرفته بود...
یونا : ا..اشکال نداره عشقم...
لبخندی بر لب داشت که هیون قطره اشکی از گوشه ی چشمش چیکه کرد...
دخترک به سرعت دستی به گونه ی مرد کشید و بعد دستش رو به سمت پشت سر هیونجین برد و نوازش بار دستش رو روی موهای کوتاه و سیاه رنگ پسر میکشید...
آخرین لبخندش رو به صورت غرق در غم پسرک زد و دستاش رو دور گردن هیون حلقه کرد و خودش رو به لبای مرد رسوند و آروم شروع کرد به بوسیدن لبای عشقش...
آخرین بوسه...در حالی که حالا خنجر توی قلب دختر فرو شده بود..و در حین بوسه ها...آروم آروم چشماش برای همیشه...بسته شد.....
(امید وارم تا اینجای داستان رو فهمیده باشید 🥲)
.
۱۰.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.