Angel of life and death p19
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
دخترک با دیدن خنده های دو فرشته ، اونم لبخندی زد
آمه : خیله خب خیله خوب....بیاید بغلم
دستاش رو برای دو الهه باز کرد که فلیکس لبخندی زد و به سمتش رفت و جسم دخترک رو توی بغلش گرفت
فلیکس بال های سفید رنگش رو دور دختر حساب کرد
فلیکس : هومم...دوستش داری ؟
دخترک لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد...نگاهش رو به هیون که روی مبل نشسته بود داد
آمه : هیییی...هیونیییی.تو هم بیا پیشمون...
هیونجین لبخند پر رنگی زد و به سمت دخترک رفت و همینطور که فلیکس از جلو دخترک رو توی آغوش داشت ، اونو از پشت توی آغوش خودش کشید..
دخترک خنده ای کرد
هیون : چیشده ؟
آمن : هیچی...فقط گرم و سرده اینجا...بدنم گیج شده...
هیون لبخندی زد
هیون : فکر کنم بخاطر ماست...
دخترک هم همراه با مرد خنده ای کرد که صدای خمیازه ی فلیکس همه جا رو گرفت
آمه : عه...
هیون : به این زودی خوابت گرفته ؟
فلیکس :یاااا...فقط یک خمیازه کوچیک بود
آمه : فکر کنم شب نخوابیدی
فلیکس نفس عمیقی کشید
فلیکس : آره
دخترم توی بغل مرد لم داد و لبخندی به فلیکس زد
آمه : برو بخواب
فلیکس لبخند پر رنگی زد و سرش رو تکون داد و از بغل دختر بیرون اومد
فلیکس : اوکییی...من میرم روی تختت بخوابمم
آمه : باشه برو بخواب...
فلیکس آروم سرش رو تکون داد و به سمت اتاق رفت و درو پشت سرش بست...
آمه : اههه...مردیم از خوشی...
آمه : چه گرمی تووو...
هیون خنده ای کرد
هیون : مثل اینکه یک شیطان رو بغل کردی هااا
دستش رو کمی نزدیک دست دخترک کرد و آروم انگشتاش رو لای انگشتات دخترک قفل کرد
هیون : میتونی حسش کنی ؟
دختر خیره به دستای مردونه ی مرد نگاه میکرد
آمه : اوهوم...خیلی گرمه
#فیکشن
#استری_کیدز
دخترک با دیدن خنده های دو فرشته ، اونم لبخندی زد
آمه : خیله خب خیله خوب....بیاید بغلم
دستاش رو برای دو الهه باز کرد که فلیکس لبخندی زد و به سمتش رفت و جسم دخترک رو توی بغلش گرفت
فلیکس بال های سفید رنگش رو دور دختر حساب کرد
فلیکس : هومم...دوستش داری ؟
دخترک لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد...نگاهش رو به هیون که روی مبل نشسته بود داد
آمه : هیییی...هیونیییی.تو هم بیا پیشمون...
هیونجین لبخند پر رنگی زد و به سمت دخترک رفت و همینطور که فلیکس از جلو دخترک رو توی آغوش داشت ، اونو از پشت توی آغوش خودش کشید..
دخترک خنده ای کرد
هیون : چیشده ؟
آمن : هیچی...فقط گرم و سرده اینجا...بدنم گیج شده...
هیون لبخندی زد
هیون : فکر کنم بخاطر ماست...
دخترک هم همراه با مرد خنده ای کرد که صدای خمیازه ی فلیکس همه جا رو گرفت
آمه : عه...
هیون : به این زودی خوابت گرفته ؟
فلیکس :یاااا...فقط یک خمیازه کوچیک بود
آمه : فکر کنم شب نخوابیدی
فلیکس نفس عمیقی کشید
فلیکس : آره
دخترم توی بغل مرد لم داد و لبخندی به فلیکس زد
آمه : برو بخواب
فلیکس لبخند پر رنگی زد و سرش رو تکون داد و از بغل دختر بیرون اومد
فلیکس : اوکییی...من میرم روی تختت بخوابمم
آمه : باشه برو بخواب...
فلیکس آروم سرش رو تکون داد و به سمت اتاق رفت و درو پشت سرش بست...
آمه : اههه...مردیم از خوشی...
آمه : چه گرمی تووو...
هیون خنده ای کرد
هیون : مثل اینکه یک شیطان رو بغل کردی هااا
دستش رو کمی نزدیک دست دخترک کرد و آروم انگشتاش رو لای انگشتات دخترک قفل کرد
هیون : میتونی حسش کنی ؟
دختر خیره به دستای مردونه ی مرد نگاه میکرد
آمه : اوهوم...خیلی گرمه
۲۰.۷k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.