Angel of life and death p3
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
فلیکس روی مبل نشسته بود و مثل همیشه به نقطه ای زل زده بود و فکر میکرد.
هیون هم سر میز غذا خوری نشسته بود و با توپ آتشین کوچیکی که درست کرده بود ، بازی میکرد.
هیچکدوم حواسشون به دخترک نبود.
دخترک به سمت مبل رفت و روش نشست و تلویزیون رو روشن کرد
هیون : یاااا...خاموشش کن
فلیکس همچنان چیزی نمیگفت و توی حال خودش بود
آمه : نمیخوام
هیون پوفی از کلافگی کشید
هیون :آه...اصلا نگاش کن
به توپ آتیشی کوچیک توی دستش اشاره کرد
هیون : اینو من درست کردم
دخترک با قیافه پوکر بهش خیره شد
آمه :خوب؟...چیکار کنم ؟
هیون آهی از سر کلافگی کشید
هیون : خب و مرض...فقط خاموشش کن...از سر و صدا بدم میاد
صدای تلویزیون رو کم کرد
هیون : آه...بهتر شد
نگاهش رو به فلیکس که همچنان به نقطه ای نا مشخص خیره بود و فکر میکرد ، داد
هیون : هی تو...باز چته ؟
پوفی کشید
هیون : میبینیش؟...اون همیشه کسل کنندست
آمه : کسل کننده نیست....توی فکره
فلیکس جوابی نداد که دخترک به شونش زد و این باعث شد نگاهش رو به دخترک بده
فلیکس : چیزی شده ؟
دختر لبخندی زد
آمه : ممکن نیست یک معجزه باشه ؟
فلیکس : چی ؟
آمه : اینکه میتونم ببینمتون
فلیکس نفس عمیقی کشید.
فلیکس : چطور معجزه ای ؟....تو هرگز نمیتونستی مارو ببینی و این....یکم عجیبه.
دخترک سرش رو پایین انداخت و کمی فکر کرد
آمه : اوممم....نمیدونم ولی....
سرش رو بالا گرفت و کنی از آستینش رو بالا زد
آمه : فکر کنم این علامت رو دیده باشید....درسته ؟
فلیکس نگاهش رو به بخش سفید رنگ و بزرگ دست دخترک داد
فلیکس : هوم....دیدمش
دخترک نفس عمیقی کشید
آمه : دلیلش رو میدونی ؟
فلیکس آروم سرش رو به دو طرف تکون داد که دخترک هم لبخندی زد و سرش رو تکون داد و آستینش رو پایین کشید.
از روی مبل بلند شد
آمه : خوب...من میرم غذا بگیرم.
داشت به سمت اتاق میرفت که صدایی مانعش شد
هیون : هی هی....صبر کن
دخترک روشو برگردوند
هیون از روی صندلی بلند شد و به سمت مبل رفت
هیون : برای من یک پیتزا و یک همبرگر و یک..یک....
فلیکس محکم به بازوش زد که بقیه حرفش رو نتوسنت بگه
هیون : چتههه؟
دخترک از بامزه بودن اون دو موجود متفاوت رو به روش خندش گرفت
فلیکس : ما چیزی نمیخوایم
هیون دهنش وا موند
هیون :یااا...من گشنمه
فلیکس چشم قره ای به هیون رفت و با لحنی حرصی لب زد
فلیکس : گفتم ما چیزی نمیخوایم
هیون اخمی کرد و نگاهش رو از فلیکس گرفت و به سر جاش برگشت.
.
#فیکشن
#استری_کیدز
فلیکس روی مبل نشسته بود و مثل همیشه به نقطه ای زل زده بود و فکر میکرد.
هیون هم سر میز غذا خوری نشسته بود و با توپ آتشین کوچیکی که درست کرده بود ، بازی میکرد.
هیچکدوم حواسشون به دخترک نبود.
دخترک به سمت مبل رفت و روش نشست و تلویزیون رو روشن کرد
هیون : یاااا...خاموشش کن
فلیکس همچنان چیزی نمیگفت و توی حال خودش بود
آمه : نمیخوام
هیون پوفی از کلافگی کشید
هیون :آه...اصلا نگاش کن
به توپ آتیشی کوچیک توی دستش اشاره کرد
هیون : اینو من درست کردم
دخترک با قیافه پوکر بهش خیره شد
آمه :خوب؟...چیکار کنم ؟
هیون آهی از سر کلافگی کشید
هیون : خب و مرض...فقط خاموشش کن...از سر و صدا بدم میاد
صدای تلویزیون رو کم کرد
هیون : آه...بهتر شد
نگاهش رو به فلیکس که همچنان به نقطه ای نا مشخص خیره بود و فکر میکرد ، داد
هیون : هی تو...باز چته ؟
پوفی کشید
هیون : میبینیش؟...اون همیشه کسل کنندست
آمه : کسل کننده نیست....توی فکره
فلیکس جوابی نداد که دخترک به شونش زد و این باعث شد نگاهش رو به دخترک بده
فلیکس : چیزی شده ؟
دختر لبخندی زد
آمه : ممکن نیست یک معجزه باشه ؟
فلیکس : چی ؟
آمه : اینکه میتونم ببینمتون
فلیکس نفس عمیقی کشید.
فلیکس : چطور معجزه ای ؟....تو هرگز نمیتونستی مارو ببینی و این....یکم عجیبه.
دخترک سرش رو پایین انداخت و کمی فکر کرد
آمه : اوممم....نمیدونم ولی....
سرش رو بالا گرفت و کنی از آستینش رو بالا زد
آمه : فکر کنم این علامت رو دیده باشید....درسته ؟
فلیکس نگاهش رو به بخش سفید رنگ و بزرگ دست دخترک داد
فلیکس : هوم....دیدمش
دخترک نفس عمیقی کشید
آمه : دلیلش رو میدونی ؟
فلیکس آروم سرش رو به دو طرف تکون داد که دخترک هم لبخندی زد و سرش رو تکون داد و آستینش رو پایین کشید.
از روی مبل بلند شد
آمه : خوب...من میرم غذا بگیرم.
داشت به سمت اتاق میرفت که صدایی مانعش شد
هیون : هی هی....صبر کن
دخترک روشو برگردوند
هیون از روی صندلی بلند شد و به سمت مبل رفت
هیون : برای من یک پیتزا و یک همبرگر و یک..یک....
فلیکس محکم به بازوش زد که بقیه حرفش رو نتوسنت بگه
هیون : چتههه؟
دخترک از بامزه بودن اون دو موجود متفاوت رو به روش خندش گرفت
فلیکس : ما چیزی نمیخوایم
هیون دهنش وا موند
هیون :یااا...من گشنمه
فلیکس چشم قره ای به هیون رفت و با لحنی حرصی لب زد
فلیکس : گفتم ما چیزی نمیخوایم
هیون اخمی کرد و نگاهش رو از فلیکس گرفت و به سر جاش برگشت.
.
۱۹.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.