My weird girlfriend
My weird girlfriend
P 9
بهداشتی سوم بودم
که... صداشون اومد
🐸 مطمئنین اومد اینجا؟
🐴 اره
یکی یکی شروع کردن به باز کردن در ها اه لعنتی فکر کردم....وقتی در سرویسی که من بودم باز نشد فهمیدن که توعم
🐸 اوو..دختر خانم..تشریف بیارید بیرون( پوزخند
در باز کردم سه تاشونم بهم لبخند زدن .. منم لبخند زدم بهشون
🐴 کوچولو خوب نیست این وقت شب تنها اینجا باشی( پوزخند
_ واقعا؟(پوزخند،دستاش توی جیبش)
🐡 شک داری بهمون؟
_ نه..! ددی هایی مثل شماها بیشتر از من میدونن پس حق با شماس.(پوزخند
🐸 کوچولو یکم میخوای بازی کنیم( پوزخند
_ البته!
داشت میومد جلوجلو منم میرفتم عقب میدونستم بازیش چیه لعنتی فک میکنن مثل خودشون خرابم
وقتی کامل وارد اتاق شد درشو بستم و قفل کردم
🐸 چیکار میکنی کوچولو
_ انتظار نداشته باش به سه نفر بدم ...یکی یکی مکان های مختلف بازی میکنیم
🐸 ازت خوشم اومد افرین
لعنتی شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنش که با یه مشت بهم نگاه کرد
🐸 آه چیکار میکنی
_ خفخ شو عوضی
میخواست با کمربند شلوارش منو بزنه که با کوله پشتیم یدونه زدم به دهنش با پامم زدم به جای حساسش به خودش پیچید..
_ عوضی
کولمو برداشتم درو باز کردم اون دوتا عنتر هم تعجب کردن..از دستشویی زدم بیرون برای اینکه منو پیدا نکنن ماسکمو زدم.بدو بدو رفتم مکان قبلیم...
_ آیش هنوز نیومده
🐯 عزیزم!
_ اه ترسیدم..
🐯 ببخشید برای اتاقت چیزی خریدی؟
_ عا..مغازه ای نبود که بخوابم برای اتاقم چیزی بخرم
🐯 باشه من یجاییو میشناسم خیلی محصولاتش عالیه
_ باشه
هودی هایی که خریده بودم کولم بودن ایش لعنتیا روزمو خراب کردن.
🐯 چیزی نخریدی؟
_ چند دست هودی خریدم کیفمن
🐯 باشه
راه ترافیک بود هوا تاریک شده بود
_ اگه دیرتون باشه میتونیم برگردیم فردا بیایم
🐯 نه تا ساعت ۹ میرسیم خونه
_ باشه
حرفی نزدیم تا اینکه رسیدیم به جایی که گفت واو خیلی بزرگ بود ...
پاساژ بود طبقه دوم سمت راست یه مغازه بود فکر کنم چیزایی که بخوامو داشته باشه
( اگ ادماشو بنویسم چرت میشه،خریداشونو کردن و رفتن خونه )
( به وقت شام )
_ درست سر وقت وارد خونه شدیم..میز غذا اماده بود سه تا مرد هم منتظر ما بودن
🐷 به به خانوما بلخره تشریف اوردین
🐯 رفته بودیم خرید عزیزم
_ عا..من میرم اتاقم لباسامو عوض کنم بیام...
🐷 بیا بشین
_ ول..
اعصبانی نگاهم کرد
_ چش..م
کنار جیمین نشستم.جونگکوک هم روبه روم بود شروع کردم به خوردن کع عموم شروع به صحبت کردن کرد
🐷 امشب من میرم ژاپن و دوهفته نیستم..شما دوتا مرد خوشتیپ باید از این دوتا خانم زیبامراقبت کنید
جونگکوک بهم نگاه کرد و خندید
+ البته...
_ زنعمو رو نمیدونم ولی من از پس خودم برمیام
به کسی نیاز ندارم.
+ مطمئن نیستم خانم جئون
_ قبلنم گفتم من به کسی احتیاج ندارم
+ یعنی تو از هیچی نمیترسی و خیلی قوی؟
_ اره.
+ ثابت کن
_ خب مثلا همین امروز..دهن اون سه تا پسروصاف کردم
+ پسر؟ تو مدرسع؟
وای لو دادم چی شدع
_ ها..! هیچی..شامو بخور..
+ میگم تو مدرسه بود ؟
_ نه.
🐯 انتفاقی که نیوفتاده؟.
_ اصلا، چندتا پسر داشتن یه دخترو اذیت میکردن اونارو ادم کردم
+ چه حرفا تو؟
_ حالا میخوای باور کن یا نکن
🐷 به هرحال من الان بعد خوردن غذام میرم پس مواظب باشین
همه:چشم
بعد از تموم کردن غذا هامون عموم پاشد و چمدونشو برداشت و باهامون خداحافظی کرد
گوشیمو برداشتم میخواستم برم اتاقم جونگکوک دستمو گرفت
_ دستمو ول کن.
+ میخوای یه چالش بریم؟
یکی از ابرو هامو بردم بالا
_ چه جور چالشی ؟
+ یدونه فیلم ترسناک باز میکنم اگه من تا اخرش نتونم ببینم و بترسم مجبورم برای تو و جیمین بخواین بخرم اماا اگه تو بترسی تو میخری
_ قبول
+ پس برو بشین منم چندتا خوراکی میارم و چراغارو خاموش کنید.
_ باشه
حیح فکر میکنه میتونه منو شکست میده
فیلم شروع شد زنعمو هم رفته بود اتاقش فقط ما سه نفر بودیم
جیمین:جونگکوکا حداقل چراغارو روشن کن
+ ساکت اگه میترسی نگاه نکن
جیمین: نههه نمیترسم( ترسیده..)
_ ساکت باشین
وسطای فیلم بود کم کم ترس وجودمو گرفته بود ... ولی نه باید من جونگکوک رو شکست بدم
تو میتونی جسیکا میتونی
ویو کوک:اخ کاش میشد بترسه دستمو بگیره بغلم گریه کنه کاشش اما میدونم این اتفاق نمیوفته شبیه پسراس
..خودمم یکم میترسیدم
ویو جسیکا: دیگه کم کم اخرای فیلم بود خیلی ترسناک بود نمیدونم چجوری زنده موندم که صداهایی اومد
_ صدای چیه؟(ترسیده
جیمین:ها..ص..صدا؟(ترسیده خیلی وحشناکک
P 9
بهداشتی سوم بودم
که... صداشون اومد
🐸 مطمئنین اومد اینجا؟
🐴 اره
یکی یکی شروع کردن به باز کردن در ها اه لعنتی فکر کردم....وقتی در سرویسی که من بودم باز نشد فهمیدن که توعم
🐸 اوو..دختر خانم..تشریف بیارید بیرون( پوزخند
در باز کردم سه تاشونم بهم لبخند زدن .. منم لبخند زدم بهشون
🐴 کوچولو خوب نیست این وقت شب تنها اینجا باشی( پوزخند
_ واقعا؟(پوزخند،دستاش توی جیبش)
🐡 شک داری بهمون؟
_ نه..! ددی هایی مثل شماها بیشتر از من میدونن پس حق با شماس.(پوزخند
🐸 کوچولو یکم میخوای بازی کنیم( پوزخند
_ البته!
داشت میومد جلوجلو منم میرفتم عقب میدونستم بازیش چیه لعنتی فک میکنن مثل خودشون خرابم
وقتی کامل وارد اتاق شد درشو بستم و قفل کردم
🐸 چیکار میکنی کوچولو
_ انتظار نداشته باش به سه نفر بدم ...یکی یکی مکان های مختلف بازی میکنیم
🐸 ازت خوشم اومد افرین
لعنتی شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنش که با یه مشت بهم نگاه کرد
🐸 آه چیکار میکنی
_ خفخ شو عوضی
میخواست با کمربند شلوارش منو بزنه که با کوله پشتیم یدونه زدم به دهنش با پامم زدم به جای حساسش به خودش پیچید..
_ عوضی
کولمو برداشتم درو باز کردم اون دوتا عنتر هم تعجب کردن..از دستشویی زدم بیرون برای اینکه منو پیدا نکنن ماسکمو زدم.بدو بدو رفتم مکان قبلیم...
_ آیش هنوز نیومده
🐯 عزیزم!
_ اه ترسیدم..
🐯 ببخشید برای اتاقت چیزی خریدی؟
_ عا..مغازه ای نبود که بخوابم برای اتاقم چیزی بخرم
🐯 باشه من یجاییو میشناسم خیلی محصولاتش عالیه
_ باشه
هودی هایی که خریده بودم کولم بودن ایش لعنتیا روزمو خراب کردن.
🐯 چیزی نخریدی؟
_ چند دست هودی خریدم کیفمن
🐯 باشه
راه ترافیک بود هوا تاریک شده بود
_ اگه دیرتون باشه میتونیم برگردیم فردا بیایم
🐯 نه تا ساعت ۹ میرسیم خونه
_ باشه
حرفی نزدیم تا اینکه رسیدیم به جایی که گفت واو خیلی بزرگ بود ...
پاساژ بود طبقه دوم سمت راست یه مغازه بود فکر کنم چیزایی که بخوامو داشته باشه
( اگ ادماشو بنویسم چرت میشه،خریداشونو کردن و رفتن خونه )
( به وقت شام )
_ درست سر وقت وارد خونه شدیم..میز غذا اماده بود سه تا مرد هم منتظر ما بودن
🐷 به به خانوما بلخره تشریف اوردین
🐯 رفته بودیم خرید عزیزم
_ عا..من میرم اتاقم لباسامو عوض کنم بیام...
🐷 بیا بشین
_ ول..
اعصبانی نگاهم کرد
_ چش..م
کنار جیمین نشستم.جونگکوک هم روبه روم بود شروع کردم به خوردن کع عموم شروع به صحبت کردن کرد
🐷 امشب من میرم ژاپن و دوهفته نیستم..شما دوتا مرد خوشتیپ باید از این دوتا خانم زیبامراقبت کنید
جونگکوک بهم نگاه کرد و خندید
+ البته...
_ زنعمو رو نمیدونم ولی من از پس خودم برمیام
به کسی نیاز ندارم.
+ مطمئن نیستم خانم جئون
_ قبلنم گفتم من به کسی احتیاج ندارم
+ یعنی تو از هیچی نمیترسی و خیلی قوی؟
_ اره.
+ ثابت کن
_ خب مثلا همین امروز..دهن اون سه تا پسروصاف کردم
+ پسر؟ تو مدرسع؟
وای لو دادم چی شدع
_ ها..! هیچی..شامو بخور..
+ میگم تو مدرسه بود ؟
_ نه.
🐯 انتفاقی که نیوفتاده؟.
_ اصلا، چندتا پسر داشتن یه دخترو اذیت میکردن اونارو ادم کردم
+ چه حرفا تو؟
_ حالا میخوای باور کن یا نکن
🐷 به هرحال من الان بعد خوردن غذام میرم پس مواظب باشین
همه:چشم
بعد از تموم کردن غذا هامون عموم پاشد و چمدونشو برداشت و باهامون خداحافظی کرد
گوشیمو برداشتم میخواستم برم اتاقم جونگکوک دستمو گرفت
_ دستمو ول کن.
+ میخوای یه چالش بریم؟
یکی از ابرو هامو بردم بالا
_ چه جور چالشی ؟
+ یدونه فیلم ترسناک باز میکنم اگه من تا اخرش نتونم ببینم و بترسم مجبورم برای تو و جیمین بخواین بخرم اماا اگه تو بترسی تو میخری
_ قبول
+ پس برو بشین منم چندتا خوراکی میارم و چراغارو خاموش کنید.
_ باشه
حیح فکر میکنه میتونه منو شکست میده
فیلم شروع شد زنعمو هم رفته بود اتاقش فقط ما سه نفر بودیم
جیمین:جونگکوکا حداقل چراغارو روشن کن
+ ساکت اگه میترسی نگاه نکن
جیمین: نههه نمیترسم( ترسیده..)
_ ساکت باشین
وسطای فیلم بود کم کم ترس وجودمو گرفته بود ... ولی نه باید من جونگکوک رو شکست بدم
تو میتونی جسیکا میتونی
ویو کوک:اخ کاش میشد بترسه دستمو بگیره بغلم گریه کنه کاشش اما میدونم این اتفاق نمیوفته شبیه پسراس
..خودمم یکم میترسیدم
ویو جسیکا: دیگه کم کم اخرای فیلم بود خیلی ترسناک بود نمیدونم چجوری زنده موندم که صداهایی اومد
_ صدای چیه؟(ترسیده
جیمین:ها..ص..صدا؟(ترسیده خیلی وحشناکک
۸.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.