حاکم قلبم ❤️🩹 پارت هشتم
حاکم قلبم ❤️🩹 پارت هشتم
ادامه .......... و وقتی مهمون ها اومده بودن. شب شده بود و بیشترین زن های اونجا جذب لباس جنی شده بودن
از زبان جنی
همه ی مهمون ها اومده بودن و به من نگاه میکردن ولی لباس من ساده و اسپرت بوده نمی دونم چرا بعضی هاشون به من راجب لباسم می گفتند که خیلی قشنگه ولی من تعجب شدیدی کردم و بعد از یونگی خواستم که اجازه بده برم دستشویی و اجازه داد و از یکی از خانم ها رسیدم کجاست و گفت که اون طرفهو به سمت دستشویی رفتم و سرو وضعیتم رو درست کردم و اومدم که ی پسره جلو مو گرفت و گفت
(علامت یونگی _ علامت جنی + علامت خواهر یونگی& علامت پسره ¥)
¥عروسک کوچولو کجا میری
+ مزاهم نشید آقا
¥عاعا نمی زارم در بری و جنی رو محکم از پشت اسیر کرد و یه پسر دیگه اومد و اونم جنی رو اسیر کرد
+لطفا ولم کنید
از زبان یونگی
خیلی وقته که جنی رفته بود دستشویی و رفتم طبقه بالا تا ببینم کجاست که با چیزی که دیدم خون جلوی چشمام رو گرفته بود
_ولش کنید
¥نکنم چیکار می کنی
یونگی یه پوز خنده ترسناک زد و تفنگ رو از جیبش در آورد (یونگی هم قد اونا بود )😐
و تفنگ هم بی صدا بود
و یکی تو مغز پسر دوم زد و پسر اول از ترس فرار کرد و یکی تو کمرش زد و داشت التماس میکرد و یونگی جلوش زانو زد و تو مغزش خالی کرد
و به جنی نگاه کرد و جنی عقب عقب میرفت و مچ دست جنی رو محکم گرفته و با قدم های بزرگ از اونجا خارج شدند و بادیگارد یونگی اونا رو سوار کرد و به سمت خونه رفتند و بعد تو ماشین .........
تمام ............. تا پارت های بعد بای بای 💜💜💜
ادامه .......... و وقتی مهمون ها اومده بودن. شب شده بود و بیشترین زن های اونجا جذب لباس جنی شده بودن
از زبان جنی
همه ی مهمون ها اومده بودن و به من نگاه میکردن ولی لباس من ساده و اسپرت بوده نمی دونم چرا بعضی هاشون به من راجب لباسم می گفتند که خیلی قشنگه ولی من تعجب شدیدی کردم و بعد از یونگی خواستم که اجازه بده برم دستشویی و اجازه داد و از یکی از خانم ها رسیدم کجاست و گفت که اون طرفهو به سمت دستشویی رفتم و سرو وضعیتم رو درست کردم و اومدم که ی پسره جلو مو گرفت و گفت
(علامت یونگی _ علامت جنی + علامت خواهر یونگی& علامت پسره ¥)
¥عروسک کوچولو کجا میری
+ مزاهم نشید آقا
¥عاعا نمی زارم در بری و جنی رو محکم از پشت اسیر کرد و یه پسر دیگه اومد و اونم جنی رو اسیر کرد
+لطفا ولم کنید
از زبان یونگی
خیلی وقته که جنی رفته بود دستشویی و رفتم طبقه بالا تا ببینم کجاست که با چیزی که دیدم خون جلوی چشمام رو گرفته بود
_ولش کنید
¥نکنم چیکار می کنی
یونگی یه پوز خنده ترسناک زد و تفنگ رو از جیبش در آورد (یونگی هم قد اونا بود )😐
و تفنگ هم بی صدا بود
و یکی تو مغز پسر دوم زد و پسر اول از ترس فرار کرد و یکی تو کمرش زد و داشت التماس میکرد و یونگی جلوش زانو زد و تو مغزش خالی کرد
و به جنی نگاه کرد و جنی عقب عقب میرفت و مچ دست جنی رو محکم گرفته و با قدم های بزرگ از اونجا خارج شدند و بادیگارد یونگی اونا رو سوار کرد و به سمت خونه رفتند و بعد تو ماشین .........
تمام ............. تا پارت های بعد بای بای 💜💜💜
۳.۵k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.