رمان حاکم قلبم ❤️🩹 پارت هفتم
رمان حاکم قلبم ❤️🩹 پارت هفتم
ادامه......... و به یه عمل ت رسیدیم ولی عمارت یونگی بزرگتر بود
از زبان یونگی
امروز به مهمونی بابام دعوت شده بودم و مامان دومم یه دختر داشت که رو مخم بود و به زور رفتم به مهمونی و پیاده شدیم و بادیگارد اونجا ماشین رو گذاشت تو پارکینگ و در رو باز کردیم
&سلام اوپا
+بالاخره آزاد شدم
و دختره پرید بغل یونگی
_ولم کن
&یاااا چرا اوپا
_میگم ولم کن
&باشه
∆سلام پسرم
_سلام بابا
∆این دختر کیه
_زنمه
∆بدون اجازه بزرگتر این کار رو کردی (بدون داد)
_مشکلیه میخواستم خودم زندگی کنم
∆خب مشکلی نیست ولی بقیه یک ساعت دیگه میاند
#به هر حال باید برای ازدواج اجازه می گرفتی
∆مشکلی نیست بیاید بشینین
#اسمت چیه
+جنی کیم
و مادر یونگی لبخندی زد و گفت
#اگه میخوای یکم با دخترم حرف بزن
+حتما
&خب اسمت چیه
+جنی کیم
&معلومه که خیلی عجیب غریبی اصلا خوشگلی هم بهت نیومده آرایش هم کنی جذاب نمی شی
+مگه واسه من مهمه
&چی؟
+اصلا برای من این چیز ها مهم نیست
و وقتی مهمون ها اومدن ...............
تمام ........... تا پارت های بعدی بای بای 💜💜💜
ادامه......... و به یه عمل ت رسیدیم ولی عمارت یونگی بزرگتر بود
از زبان یونگی
امروز به مهمونی بابام دعوت شده بودم و مامان دومم یه دختر داشت که رو مخم بود و به زور رفتم به مهمونی و پیاده شدیم و بادیگارد اونجا ماشین رو گذاشت تو پارکینگ و در رو باز کردیم
&سلام اوپا
+بالاخره آزاد شدم
و دختره پرید بغل یونگی
_ولم کن
&یاااا چرا اوپا
_میگم ولم کن
&باشه
∆سلام پسرم
_سلام بابا
∆این دختر کیه
_زنمه
∆بدون اجازه بزرگتر این کار رو کردی (بدون داد)
_مشکلیه میخواستم خودم زندگی کنم
∆خب مشکلی نیست ولی بقیه یک ساعت دیگه میاند
#به هر حال باید برای ازدواج اجازه می گرفتی
∆مشکلی نیست بیاید بشینین
#اسمت چیه
+جنی کیم
و مادر یونگی لبخندی زد و گفت
#اگه میخوای یکم با دخترم حرف بزن
+حتما
&خب اسمت چیه
+جنی کیم
&معلومه که خیلی عجیب غریبی اصلا خوشگلی هم بهت نیومده آرایش هم کنی جذاب نمی شی
+مگه واسه من مهمه
&چی؟
+اصلا برای من این چیز ها مهم نیست
و وقتی مهمون ها اومدن ...............
تمام ........... تا پارت های بعدی بای بای 💜💜💜
۳.۶k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.