حاکم قلبم ❤️🩹 پارت ششم
حاکم قلبم ❤️🩹 پارت ششم
ادامه...... و نفهمیدم کی خوابم برد
از زبان جنی
بااحساس نفس کم کسی بیدار شدم که دیدم یونگی صورتش رو به من نزدیک کرده و یهو روی تخت نشستم و بهش نگاه کردم که خیلی آروم خوابیده بود به صورتش دست زدم که دیدم داره تو تب میسوزه و سریع از رو تخت بلند شدم و لباسام رو عوض کردم و موهامو شونه کردم و همه کار هامو انجام دادم و یه دستمال رو خیس کردم و گذاشتم روی سرش که یهو از خواب پرید
+وایی چته؟
_تو چرا اینجوری می کنی
+تو داری تو تب میسوزی
_حساسیت فصلی دارم
+آهان
_زهر مار
+باشه بابا
_برو بیرون
+باشه
و یونگی لباس رو عوض کرد و خودشو مرتب کرد و اومد بیرون
_برو تو اون اتاق
+چرا ؟
_میفهمی
و رفت به اون اتاق و در اونجا رو که باز کرد پر از لباس بود سمت راست واسه یونگی و سمت چپ برای جنی
_اماده شو
+برای چی
_انقدر کنجکاو نباش
یه لباس بافتنی کرمی که یقه ش تا دهنم بود برای همین تا ش کردم (مدل لباس بود ) و یه کت پشمی کرمی برداشتم و یه شلوار چسبون مشکی و چکمه های کرمی و مو هامو شونه کردم و آماده شدیم و به سمت ماشین ها رفتیم (و یونگی دقیقا لباس توی عکس رو پوشیده بود )
و همه تعظیم کردن و سوار یه ماشین لامبورگینی مشکی سوار شدیم و حرکت کردیم و چون این فصل زمستون بود یه ذره هم هوا سرد بود
و به .........
تمام .......... تا پارت های بعد بای بای 💜💜💜
ادامه...... و نفهمیدم کی خوابم برد
از زبان جنی
بااحساس نفس کم کسی بیدار شدم که دیدم یونگی صورتش رو به من نزدیک کرده و یهو روی تخت نشستم و بهش نگاه کردم که خیلی آروم خوابیده بود به صورتش دست زدم که دیدم داره تو تب میسوزه و سریع از رو تخت بلند شدم و لباسام رو عوض کردم و موهامو شونه کردم و همه کار هامو انجام دادم و یه دستمال رو خیس کردم و گذاشتم روی سرش که یهو از خواب پرید
+وایی چته؟
_تو چرا اینجوری می کنی
+تو داری تو تب میسوزی
_حساسیت فصلی دارم
+آهان
_زهر مار
+باشه بابا
_برو بیرون
+باشه
و یونگی لباس رو عوض کرد و خودشو مرتب کرد و اومد بیرون
_برو تو اون اتاق
+چرا ؟
_میفهمی
و رفت به اون اتاق و در اونجا رو که باز کرد پر از لباس بود سمت راست واسه یونگی و سمت چپ برای جنی
_اماده شو
+برای چی
_انقدر کنجکاو نباش
یه لباس بافتنی کرمی که یقه ش تا دهنم بود برای همین تا ش کردم (مدل لباس بود ) و یه کت پشمی کرمی برداشتم و یه شلوار چسبون مشکی و چکمه های کرمی و مو هامو شونه کردم و آماده شدیم و به سمت ماشین ها رفتیم (و یونگی دقیقا لباس توی عکس رو پوشیده بود )
و همه تعظیم کردن و سوار یه ماشین لامبورگینی مشکی سوار شدیم و حرکت کردیم و چون این فصل زمستون بود یه ذره هم هوا سرد بود
و به .........
تمام .......... تا پارت های بعد بای بای 💜💜💜
۴.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.