دلهره
# دلهره
part 73
ویو نوئل
با صدای زنگ گوشیم خوابم بهم خورد کسی نبود به جز تهیونگ
یه نگاه به ساعت انداختم ساعت ۱۲ بود مامانم گذاشته بود تا این موقع بخوابم واقعا این چتد وقت عجیب شده بود
سریع تلفن رو برداشتم و حتی فکرشم نمیکردم صدام انقدر خواب الود باشه
_ نوئل انگاری بد موقع زنگ زدم
_ نه نه اتفاقا خوب کردی اگه زنگ نمیزدی معلوم نبود مامانم میزاشت تا کی بخوابم و از همه ی کار و زندگیم میوفتادم
حالا چی شده زنگ زدی
_ هیچی همینطوری دانشگاهم تموم شد گفتم یه زنگی بهت بزنم ببینم داری چیکار میکنی ولی انگار بد موقع زنگ زدم الانم برو یه چیزی بخور بعد خودم دوباره بهت زنگ میزنم
_ باشه پس خداحافظ تو هم برو خونه یه چیز خوب بخور حتما یه چیز مقدی نیاز داری
بیشتر وقتت رو نمیگرم خدافظ
تهیونگم با یه خداحافظی مکالمه رو قطع کرد
از اتاق خارج شدم و به سمت اشپزخونه رفتم مامانم پیش خدمتکارا نشسته بود
با اخمی به سمتشون رفتم
_ مامان چرا تا الا گذاشتی بخوابم
_ جای صبح بخیرته
_ چه صبح بخیری لنگ ظهره
_ افف حالا برو یه چیزی بخور حتما گرسنته
_ مامان راستی امروز چندمه
_ ۳۰ دسامبر چطور
_ واقعا
_ چخبره باز
_ هیچی
_ بعیید میدونم
مامانم بعدش اشپزخونه رو ترک کرد
خیلی برای امروز هیجان داشتم
پس سریع یه چیز ساده خوردم و به سمت اتاق رفتم
چند وقت پیش که خونه ی تهیونگ بودم چشمم به یه تقویم خورد که دور ۳۰ دسامبر خط کشیده بود حدس زدم که ۳۰ دسامبر حتما تولدشه
روی تخت نشستم و داشتم سعی میکردم توی ذهنم برنامه ها رو برای امروز بچینم
خبری از تهیونگ نبود قرار بود بعدا بهم زنگ بزنه البته هنوز زوده فکر کنگ تلزه رسیده باشه خونه ولی فعلا بهتره خودم برم تا یه کیک خوب سفارش بدم
سریع یه لباس عادی پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون
که با مامانم برخوردم
_ باز داری میری سر قرار
_ نه امروز فرق میکنه میخوام برم یکم خودم خوشبگذرونم
_ که اینطور از این رو به این رو شدی تو همونی نبودی بعد چهار ماه به زور از اتاق بیرونت میاوردم
_ عه مامان باز یادم نیار
_ باشه برو ولی مراقب خودت باش
_ اوکی
سوییچ ماشین رو برداشتم و به سمت پارکینگ رفتم
سوار ماشین شدم و به طرف یکی از کافیشاپا و شیرینی فروشای سئول رفتم
نمیدونم دقیقا تهیونگ از چه مزه کیکی خوشش میومد ولی دیروز از اون کیک نسکافه ای خیلی خوشش اومده بود
بینه کیکا گشتم ولی خبری از کیک نسکافه ای نبود
چند تا شیرینی فروشی دیگه هم رفتم ولی یا نداشتن یا اینکه سفارشی اماده میکردن و برای این زمان نداشتم چون میگفتن که فردا باید تحویل بگیری
تقریبا کل سئول رو گشتم اما یا بسته بودن یا اینکه نداشتن اه کلافه ای کشیدم و دستمو مشت کردم
part 73
ویو نوئل
با صدای زنگ گوشیم خوابم بهم خورد کسی نبود به جز تهیونگ
یه نگاه به ساعت انداختم ساعت ۱۲ بود مامانم گذاشته بود تا این موقع بخوابم واقعا این چتد وقت عجیب شده بود
سریع تلفن رو برداشتم و حتی فکرشم نمیکردم صدام انقدر خواب الود باشه
_ نوئل انگاری بد موقع زنگ زدم
_ نه نه اتفاقا خوب کردی اگه زنگ نمیزدی معلوم نبود مامانم میزاشت تا کی بخوابم و از همه ی کار و زندگیم میوفتادم
حالا چی شده زنگ زدی
_ هیچی همینطوری دانشگاهم تموم شد گفتم یه زنگی بهت بزنم ببینم داری چیکار میکنی ولی انگار بد موقع زنگ زدم الانم برو یه چیزی بخور بعد خودم دوباره بهت زنگ میزنم
_ باشه پس خداحافظ تو هم برو خونه یه چیز خوب بخور حتما یه چیز مقدی نیاز داری
بیشتر وقتت رو نمیگرم خدافظ
تهیونگم با یه خداحافظی مکالمه رو قطع کرد
از اتاق خارج شدم و به سمت اشپزخونه رفتم مامانم پیش خدمتکارا نشسته بود
با اخمی به سمتشون رفتم
_ مامان چرا تا الا گذاشتی بخوابم
_ جای صبح بخیرته
_ چه صبح بخیری لنگ ظهره
_ افف حالا برو یه چیزی بخور حتما گرسنته
_ مامان راستی امروز چندمه
_ ۳۰ دسامبر چطور
_ واقعا
_ چخبره باز
_ هیچی
_ بعیید میدونم
مامانم بعدش اشپزخونه رو ترک کرد
خیلی برای امروز هیجان داشتم
پس سریع یه چیز ساده خوردم و به سمت اتاق رفتم
چند وقت پیش که خونه ی تهیونگ بودم چشمم به یه تقویم خورد که دور ۳۰ دسامبر خط کشیده بود حدس زدم که ۳۰ دسامبر حتما تولدشه
روی تخت نشستم و داشتم سعی میکردم توی ذهنم برنامه ها رو برای امروز بچینم
خبری از تهیونگ نبود قرار بود بعدا بهم زنگ بزنه البته هنوز زوده فکر کنگ تلزه رسیده باشه خونه ولی فعلا بهتره خودم برم تا یه کیک خوب سفارش بدم
سریع یه لباس عادی پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون
که با مامانم برخوردم
_ باز داری میری سر قرار
_ نه امروز فرق میکنه میخوام برم یکم خودم خوشبگذرونم
_ که اینطور از این رو به این رو شدی تو همونی نبودی بعد چهار ماه به زور از اتاق بیرونت میاوردم
_ عه مامان باز یادم نیار
_ باشه برو ولی مراقب خودت باش
_ اوکی
سوییچ ماشین رو برداشتم و به سمت پارکینگ رفتم
سوار ماشین شدم و به طرف یکی از کافیشاپا و شیرینی فروشای سئول رفتم
نمیدونم دقیقا تهیونگ از چه مزه کیکی خوشش میومد ولی دیروز از اون کیک نسکافه ای خیلی خوشش اومده بود
بینه کیکا گشتم ولی خبری از کیک نسکافه ای نبود
چند تا شیرینی فروشی دیگه هم رفتم ولی یا نداشتن یا اینکه سفارشی اماده میکردن و برای این زمان نداشتم چون میگفتن که فردا باید تحویل بگیری
تقریبا کل سئول رو گشتم اما یا بسته بودن یا اینکه نداشتن اه کلافه ای کشیدم و دستمو مشت کردم
۵.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.