رمان اشفتگی
رمان اشفتگی
#پارت_3
(ویو شوگا)
سری زنگ زدم آمبولانس آمبولانس اومد دختر رو بردن منم باهاش رفتم اون دختره که انگار دوستش بود هم باهامون اومد ولی اون دختره که بهش زدم واقعا خوشگل بود و انگار یه حسی بهش پیدا کردم از این فکرا اومد بیرون که رسیدم بیمارستان و دخترو بردن اتاق عمل که یه ساعت گذشت و باخودم گفتم این دختر مامان بابای ندار نگرانش بشن و رفتم پیش اون دوستش گفتم اهای به مامان باباش زنگ زدی که گفت دختر مامان باباش مردن
(ویو نیا)
اون پسره زنگ زد به آمبولانس و آمبولانس اومد و اون پسر هم باهامون اومد رسیدم بیمارستان و ا. ت رو بردن اتاق عمل یه یک ساعت گذشت و پسره اومد گفت به مامان بابای ا. ت زنگ زدم که جواب دادم اون مامان بابا ندار
ادامه داره
#پارت_3
(ویو شوگا)
سری زنگ زدم آمبولانس آمبولانس اومد دختر رو بردن منم باهاش رفتم اون دختره که انگار دوستش بود هم باهامون اومد ولی اون دختره که بهش زدم واقعا خوشگل بود و انگار یه حسی بهش پیدا کردم از این فکرا اومد بیرون که رسیدم بیمارستان و دخترو بردن اتاق عمل که یه ساعت گذشت و باخودم گفتم این دختر مامان بابای ندار نگرانش بشن و رفتم پیش اون دوستش گفتم اهای به مامان باباش زنگ زدی که گفت دختر مامان باباش مردن
(ویو نیا)
اون پسره زنگ زد به آمبولانس و آمبولانس اومد و اون پسر هم باهامون اومد رسیدم بیمارستان و ا. ت رو بردن اتاق عمل یه یک ساعت گذشت و پسره اومد گفت به مامان بابای ا. ت زنگ زدم که جواب دادم اون مامان بابا ندار
ادامه داره
۳.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.