𝕻𝖆𝖗𝖙 9
𝕻𝖆𝖗𝖙 9
ویو کوک
بعد از سفارش لباس به سمت اتاق ا/ت رفتم.
ویو ا/ت
دیگه داشتم با سرنوشتم سازگار میشدم ساعت 1 بعد از ظهر بود که یه خدمتکار وارد اتاقم شد و گفت
_ سلام بانو ، اتاق شما تغییر کرده لطفا همراه من بیاید
_ باشه
دنبالش رفتم که یه اتاق خیلی بزرگ با یه تخت ۲ نفره و کمد و... بود
خدمتکار رفت منم داشتم توی کمد ها و اینجور چیزا می گشتم
ویو کوک
در اتاق رو زدم اما کسی جواب نداد پس خودم وارد شدم اما هیشکی توی اتاق نبود که خدمتکار پشت سرم اومد و گفت
_ارباب، اتاق خانم و شمارا عوض کردن اتاقتون ته سالن هستش خدمتکار رفت منم به سمت اتاق جدید رفتم در رو باز کردم که ا/ت رو دیدم که داره توی کشو های دراور رو میگرده که با صدای در به من نگاه کرد
_ا/ت:سلام
_جونگ کوک: سلام
_جونگ کوک: امشب مادر بزرگم میاد و یه مهمونی ترتیب داده شده برای اینکه خبر ازدواجمون رو بدن لباسی که برات سفارش دادم تا ساعت ۴ میاد و ساعت ۵ هم ارایشگر میاد که ساعت ۸ هم باید اماده باشی جلوی مامان بزرگم هم باید جوری رفتار کنیم انگار هم دیگه رو دوست داریم درک میکنی چی میگم دیگه
_ا/ت: باشه فهمیدم، ولی نیازی نبود ارایشگر بگیری
_جونگ کوک: تو چرا اینقدر ساده گرفتی مگه تا ۲ ساعت پیش گریه نمیکردی، و اینکه از اونجایی که خیلی مهمه باید ارایشگر میگرفتم
_ا/ت: سعی میکنم سازگار بشم در واقع چاره ای ندارم
_جونگ کوک: بعد یه مدت طلاق میگیریم و همه چی تموم میشه
_ا/ت: مگه قرار نیست بکشنم اونم به دلیلی که نمیدونم
_جونگ کوک: توبه خاطر این اینجا اومدی که پدرت اون یکی همسر پدرم رو کشته
_ا/ت:اصلا امکان نداره پدرم همچین کاری کرده باشه
_جونگ کوک: حالا چه کرده چه نکرده از نظر من ربطی نداره که بخواد از تو انتقام بگیره شاید تونستم فراریت بدم
_ا/ت: چرا میخوای من رو نجات بدی
_جونگ کوک: شاید من مافیا باشم اما ادم های بی گناه رو کاری ندارم
_ا/ت: بلخره یه ادم پیدا شد که منطق داشته باشه
_جونگ کوک: درسته من و تو هیچ علاقه ای بهم نداریم اما دشمن هم نیستیم مشکلی نیست که ۲ تا دوست خیلی معمولی باشه
_ا/ت: قبوله منم از این وضعیت که همه باهام مشکل دارن بدم میاد
_جونگ کوک:باشه بیا بریم پایین ناهار امادست
دخترک به همراه پسرک به پایین میرن تا گشنگیشون برطرف بشه
ویو کوک
بعد از سفارش لباس به سمت اتاق ا/ت رفتم.
ویو ا/ت
دیگه داشتم با سرنوشتم سازگار میشدم ساعت 1 بعد از ظهر بود که یه خدمتکار وارد اتاقم شد و گفت
_ سلام بانو ، اتاق شما تغییر کرده لطفا همراه من بیاید
_ باشه
دنبالش رفتم که یه اتاق خیلی بزرگ با یه تخت ۲ نفره و کمد و... بود
خدمتکار رفت منم داشتم توی کمد ها و اینجور چیزا می گشتم
ویو کوک
در اتاق رو زدم اما کسی جواب نداد پس خودم وارد شدم اما هیشکی توی اتاق نبود که خدمتکار پشت سرم اومد و گفت
_ارباب، اتاق خانم و شمارا عوض کردن اتاقتون ته سالن هستش خدمتکار رفت منم به سمت اتاق جدید رفتم در رو باز کردم که ا/ت رو دیدم که داره توی کشو های دراور رو میگرده که با صدای در به من نگاه کرد
_ا/ت:سلام
_جونگ کوک: سلام
_جونگ کوک: امشب مادر بزرگم میاد و یه مهمونی ترتیب داده شده برای اینکه خبر ازدواجمون رو بدن لباسی که برات سفارش دادم تا ساعت ۴ میاد و ساعت ۵ هم ارایشگر میاد که ساعت ۸ هم باید اماده باشی جلوی مامان بزرگم هم باید جوری رفتار کنیم انگار هم دیگه رو دوست داریم درک میکنی چی میگم دیگه
_ا/ت: باشه فهمیدم، ولی نیازی نبود ارایشگر بگیری
_جونگ کوک: تو چرا اینقدر ساده گرفتی مگه تا ۲ ساعت پیش گریه نمیکردی، و اینکه از اونجایی که خیلی مهمه باید ارایشگر میگرفتم
_ا/ت: سعی میکنم سازگار بشم در واقع چاره ای ندارم
_جونگ کوک: بعد یه مدت طلاق میگیریم و همه چی تموم میشه
_ا/ت: مگه قرار نیست بکشنم اونم به دلیلی که نمیدونم
_جونگ کوک: توبه خاطر این اینجا اومدی که پدرت اون یکی همسر پدرم رو کشته
_ا/ت:اصلا امکان نداره پدرم همچین کاری کرده باشه
_جونگ کوک: حالا چه کرده چه نکرده از نظر من ربطی نداره که بخواد از تو انتقام بگیره شاید تونستم فراریت بدم
_ا/ت: چرا میخوای من رو نجات بدی
_جونگ کوک: شاید من مافیا باشم اما ادم های بی گناه رو کاری ندارم
_ا/ت: بلخره یه ادم پیدا شد که منطق داشته باشه
_جونگ کوک: درسته من و تو هیچ علاقه ای بهم نداریم اما دشمن هم نیستیم مشکلی نیست که ۲ تا دوست خیلی معمولی باشه
_ا/ت: قبوله منم از این وضعیت که همه باهام مشکل دارن بدم میاد
_جونگ کوک:باشه بیا بریم پایین ناهار امادست
دخترک به همراه پسرک به پایین میرن تا گشنگیشون برطرف بشه
۷.۰k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.