𝕻𝖆𝖗𝖙 5
𝕻𝖆𝖗𝖙 5
روز بعد ...
ویو ا/ت صبحونه ای که واسم اورده بودن رو با اینکه میل نداشتم خوردم و کنار تخت نشسته بودم که در اتاق باز شد و اون پسره وارد شد
_ا/ت: س.سلام
_جونگ کوک: خوبه باز سلام کردن بلدی سریع بیا پایین که پدرم با تو و من کار داره.
_ا/ت: می. میتونم یه سوال بپرسم
_جونگ کوک: سریع
_ا/ت: فامیلت چیه من باید چی صداتون کنم
_جونگ کوک: نیاز نیست مال من رو بدونی اما پدرم به ارباب بزرگ توی عمارت معروفه ولی اسم اصلیش جئون جی هون هست
تا گفت جئون فهمیدم فاتحم خوندست
_ا/ت: مچ.مچکرم
_جونگ کوک: تا 30مین دیگه پایین باش(جدی وسرد)
_ا/ت:چ.چشم( با ترس و لکنت)
پسره از اتاق بیرون رفت ...
وای خدا الان باید چیکار کنم فرار کنم
نمیتونم همه جا پر از بادیگارده
باید سرنوشتم رو قبول کنم چاره ای نیست(گریه و خوددرگیری)
سریع لباسم رو درست کردم و پایین رفتم که دم پله ها پسره رو دیدم
_جونگ کوک: خوبه زودتر اومدی، دنبالم بیا
پسرک و دخترک هر دو به سمت اتاق جی هون میرفتن و هیچ کدوم از عاقبت بعد از وارد شدن خبر نداشتن
دخترک استرسی که توی قلبش شکوفه زده بود رشد میکرد و پسرک درحالتی خنثی به راهش ادامه میداد..
ویو کوک
در اتاق رو زدم و وارد شدم
_جونگ کوک: سلام پدر
_ا/ت: س.س..سلام( با استرس)
_جی هون: سلام
_جی هون:راه حلی برای گندی که زدی پیدا کردم جونگ کوک ولی فک نمیکنم خوشت بیاد که اصلا مهم نیست
ویو ا/ت
عه پس اسم پسره جونگ کوک بود
_جونگ کوک: ادامه بده پدر
_جی هون: تو و ا/ت باید باهم ازدواج کنید تا شایعه ها تموم بشن
ویو کوک
اصلا انتظار نداشتم همچین زری بزنه
اون دختره هم که از تعجب چشمای گریونش چهار تا شده بود
روز بعد ...
ویو ا/ت صبحونه ای که واسم اورده بودن رو با اینکه میل نداشتم خوردم و کنار تخت نشسته بودم که در اتاق باز شد و اون پسره وارد شد
_ا/ت: س.سلام
_جونگ کوک: خوبه باز سلام کردن بلدی سریع بیا پایین که پدرم با تو و من کار داره.
_ا/ت: می. میتونم یه سوال بپرسم
_جونگ کوک: سریع
_ا/ت: فامیلت چیه من باید چی صداتون کنم
_جونگ کوک: نیاز نیست مال من رو بدونی اما پدرم به ارباب بزرگ توی عمارت معروفه ولی اسم اصلیش جئون جی هون هست
تا گفت جئون فهمیدم فاتحم خوندست
_ا/ت: مچ.مچکرم
_جونگ کوک: تا 30مین دیگه پایین باش(جدی وسرد)
_ا/ت:چ.چشم( با ترس و لکنت)
پسره از اتاق بیرون رفت ...
وای خدا الان باید چیکار کنم فرار کنم
نمیتونم همه جا پر از بادیگارده
باید سرنوشتم رو قبول کنم چاره ای نیست(گریه و خوددرگیری)
سریع لباسم رو درست کردم و پایین رفتم که دم پله ها پسره رو دیدم
_جونگ کوک: خوبه زودتر اومدی، دنبالم بیا
پسرک و دخترک هر دو به سمت اتاق جی هون میرفتن و هیچ کدوم از عاقبت بعد از وارد شدن خبر نداشتن
دخترک استرسی که توی قلبش شکوفه زده بود رشد میکرد و پسرک درحالتی خنثی به راهش ادامه میداد..
ویو کوک
در اتاق رو زدم و وارد شدم
_جونگ کوک: سلام پدر
_ا/ت: س.س..سلام( با استرس)
_جی هون: سلام
_جی هون:راه حلی برای گندی که زدی پیدا کردم جونگ کوک ولی فک نمیکنم خوشت بیاد که اصلا مهم نیست
ویو ا/ت
عه پس اسم پسره جونگ کوک بود
_جونگ کوک: ادامه بده پدر
_جی هون: تو و ا/ت باید باهم ازدواج کنید تا شایعه ها تموم بشن
ویو کوک
اصلا انتظار نداشتم همچین زری بزنه
اون دختره هم که از تعجب چشمای گریونش چهار تا شده بود
۸.۶k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.