⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
⁂᯽-------•💚•-------᯽⁂
اسیر ارباب #part³³
دیگ ب وضوح میشنیدم مکالمه شون
هاکان_ط عمرم مردی ب کثافتی ای مث ط ندیدم اون همه پول گرفتی بست نبود باز اومدی دختر ط معامله کنی
مرد_لازم نکرده ط پدریو ب من یاد بدی پولو آوردی ، هاکان_اگه ندم چی میخوای چ غلطی بکنی،مرد_میرم پیشه نفیسه همه چیو تعریف میکنم، هاکان_آره برو بهش بگو بگو ک تهدیدم کردی و اونو فروختیش
با شنیدن حرفاشون مغزم سوت کشید یعنی چی یعنی بابام منو فروخته اشکام سرازیر شد ارباب ساکی ط دستش بود ک حدس میزدم توش پول باشه سری ب خودم اومدم و ب سمتشون حجوم بردم و هلش دادم و گفتم ط چجور آدمی هستی هاا ط پدره منی ط بعد این همه سال پیدات شده ب جای اینک بیای دیدنم منو فروختی آره اشکام میریخت و داد بی داد میکردم و با مشت های محکمی ب سینم میکوبیدم جمعت جمع شدن و نگامون میکردن بد از اینکه حرفای دلمو زدم زانو هام خم شد و نشستم سینگینی ای روی قلبم بود ب پهنای صورت اشک ریختم چ تصوراتی داشتم اومد سمتم و شروع کرد ب مِن مِن کردن ک داد زدم و گفتم گمشوووو دیگ سره راهم نمیای من پدری ندارم من بی کسم گمشو از جلو چشمم کمی مکث کرد چشمش دنبال پول بود ک با دادی ک دوباره زدم سریع رفت واسه چند لحظه حس کردم قلبم درد میکنه نفسم بلا نمیاد دستمو گذاشتم روی قلبم هاکان ب سمتم اومد ~نفیسه خوبی عزیزم توان حرف زدن نداشتم با تمام توانم بلند شدم اشکامو پاک کردم و دستشو گرفتم و رفتم ب سمته ماشین سریع نشستم صندلی بغل و اونم نشست پشته فرمون و ماشینو روشن کرد با اینک ط قلبم اتیش بود گریه نکردم با خودم گفتم ارزش شو نداره فرض میکنم یتیمم پدری ندارم مث همیشه هاکان هر از گاه نگام میکرد معلوم بود نگرانمه و من از این خوشم میومد معلوم بود نخواسته بفهمم پدرم چ آدمه کثافتیه ~رسیدیم سریع پیاده شدم و منتظر موندم اونم پیاده بشه و بیاد سمتم اومد دستشو گرفتم و باهاش وارد عمارت شدم نمیدونم ولی حسه عجیبی داشتم انگار من به این بشر ی حسی داشتم انگار از اینک پشتم بود خوشحال بودم وارد اتاقش شدم و گفتم +بشین نفهمیدم کی حرفام دستوری شد نشست کنارم+ خب نمیخوای تعریف کنی~ چیو +چطوری پیداش کردی چرا بهش پول دادی کجا بوده تا حالا من مادر دارم یا اونم منو فروخته با شنیدن حرفم اخماش رفت ط هم معلوم بود ک قراره چزای تلخی بشنوم ~مطمئنی میخوای بشنوی +آره بگو ببین عشقم چشام گشاد شد ولی ب روی خودم نیاوردم فهمیدم خودشم خجالت کشید ادامه داد ~چیزایی ک مشنوی خیلی سخت و دردناکه مامانت نغمه خیلی خوشگل بوده بابات اصغر عاشقش میشه و...
با هر کلمش قلبم ب درد میومد یعنی پدرم مادرمو کشته ولی انگار قلبم از سنگ شده بود ک گریه نکردم انگار اشکام خشک شده بود بد از تموم شدن حرفاش بلند شدم و بدون هیچ حرفی رفتم..
اسیر ارباب #part³³
دیگ ب وضوح میشنیدم مکالمه شون
هاکان_ط عمرم مردی ب کثافتی ای مث ط ندیدم اون همه پول گرفتی بست نبود باز اومدی دختر ط معامله کنی
مرد_لازم نکرده ط پدریو ب من یاد بدی پولو آوردی ، هاکان_اگه ندم چی میخوای چ غلطی بکنی،مرد_میرم پیشه نفیسه همه چیو تعریف میکنم، هاکان_آره برو بهش بگو بگو ک تهدیدم کردی و اونو فروختیش
با شنیدن حرفاشون مغزم سوت کشید یعنی چی یعنی بابام منو فروخته اشکام سرازیر شد ارباب ساکی ط دستش بود ک حدس میزدم توش پول باشه سری ب خودم اومدم و ب سمتشون حجوم بردم و هلش دادم و گفتم ط چجور آدمی هستی هاا ط پدره منی ط بعد این همه سال پیدات شده ب جای اینک بیای دیدنم منو فروختی آره اشکام میریخت و داد بی داد میکردم و با مشت های محکمی ب سینم میکوبیدم جمعت جمع شدن و نگامون میکردن بد از اینکه حرفای دلمو زدم زانو هام خم شد و نشستم سینگینی ای روی قلبم بود ب پهنای صورت اشک ریختم چ تصوراتی داشتم اومد سمتم و شروع کرد ب مِن مِن کردن ک داد زدم و گفتم گمشوووو دیگ سره راهم نمیای من پدری ندارم من بی کسم گمشو از جلو چشمم کمی مکث کرد چشمش دنبال پول بود ک با دادی ک دوباره زدم سریع رفت واسه چند لحظه حس کردم قلبم درد میکنه نفسم بلا نمیاد دستمو گذاشتم روی قلبم هاکان ب سمتم اومد ~نفیسه خوبی عزیزم توان حرف زدن نداشتم با تمام توانم بلند شدم اشکامو پاک کردم و دستشو گرفتم و رفتم ب سمته ماشین سریع نشستم صندلی بغل و اونم نشست پشته فرمون و ماشینو روشن کرد با اینک ط قلبم اتیش بود گریه نکردم با خودم گفتم ارزش شو نداره فرض میکنم یتیمم پدری ندارم مث همیشه هاکان هر از گاه نگام میکرد معلوم بود نگرانمه و من از این خوشم میومد معلوم بود نخواسته بفهمم پدرم چ آدمه کثافتیه ~رسیدیم سریع پیاده شدم و منتظر موندم اونم پیاده بشه و بیاد سمتم اومد دستشو گرفتم و باهاش وارد عمارت شدم نمیدونم ولی حسه عجیبی داشتم انگار من به این بشر ی حسی داشتم انگار از اینک پشتم بود خوشحال بودم وارد اتاقش شدم و گفتم +بشین نفهمیدم کی حرفام دستوری شد نشست کنارم+ خب نمیخوای تعریف کنی~ چیو +چطوری پیداش کردی چرا بهش پول دادی کجا بوده تا حالا من مادر دارم یا اونم منو فروخته با شنیدن حرفم اخماش رفت ط هم معلوم بود ک قراره چزای تلخی بشنوم ~مطمئنی میخوای بشنوی +آره بگو ببین عشقم چشام گشاد شد ولی ب روی خودم نیاوردم فهمیدم خودشم خجالت کشید ادامه داد ~چیزایی ک مشنوی خیلی سخت و دردناکه مامانت نغمه خیلی خوشگل بوده بابات اصغر عاشقش میشه و...
با هر کلمش قلبم ب درد میومد یعنی پدرم مادرمو کشته ولی انگار قلبم از سنگ شده بود ک گریه نکردم انگار اشکام خشک شده بود بد از تموم شدن حرفاش بلند شدم و بدون هیچ حرفی رفتم..
۴.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.