شـآ★پرك ٯلـبم
شـآ★پرك ٯلـبم
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟒
_حالا دیگه تو مال منی
+یاااا بزار برم...خواهش میکنم(ترسیده)
+لطفا...(گریه)
_..(ازونجا رفت)
"از دید کوک"
با دیدن گریه اش قلبم به درد اومد
بقض کردم
کی میدونست اگه یکم دیگه اونجا میموندم چی میشد؟
میزدم زیر گریه؟
اهههه
قلبم تحمل این همه زیبایی رو نداره...
اون عجیبه...خاصه...بیش از حد زیباس
باورم نمیشه اون تونست قلب منو بدزده
_این خیلی عجیبه،اون تونست قلب سرد منو مال خودش کنه
«شب»
هر چقدر توی تختم وول میخوردم خوابم نمیبرد
_اههههههه اون خیلی کیوتهههههههطپوسمشکشکنژپطپژداسد(کیوت)
نتونستم دووم بیارم و رفتم پیشش
+جیغغغغغ گامشوووووو
_نترس کاریت ندارم
نزدیکش رفتم و توی چشمای سبزِ زیباش خیره شدم
+از جونم چی میخوای؟
_هیچی(سر تکون دادن)
+پس ولم کنم برم
_نمیخوام
بلند شدم بازش کردم و بغلش کردم
+گگگگ ولم کن
با خودم بردمش بالا و گذاشتمش روی تخت
_امشب اینجا بخواب
+ت.. تو چی؟
_من رو کاناپه میخوابم
+نه...
_ها؟
+بیا... رو تخت..کنار هم میخوابیم...
_...(جونگ شوک)
«ساعت ۳:۳٠ صبح»
+آجو...چیزه جونگکوکا
_چیههه
+میدونستی نزدیک دو ساعته که یکی از پنجره بهمون خیره شده...
_ها؟چی؟ کی؟ کِی؟کجا؟(از ماتریکس خارج شد)
+من میترسم...
+حالا چیکار کنیم؟
_بیا فقط خیلی نرمال ازین اتاق بریم
+باشه...
"از دید هایری"
از اتاق رفتیم بیرون و رفتیم طبقه پایین اما اونجا پر خون بود و همه بادیگارد ها پخش زمین بودن
؟: کجایی جئون؟بیا بیرون...ازم نترس!
_ه...هایری فرار کن
+نه چرا؟
_هایری خطرناکه... بخواطر این همه خون...
من دارم تغییر میکنم... ممکنه بهت آسیب بزنم!
به سمت در خروجی قصر رفتم اما ینفر جلومو گرفت و بهم حمله کرد...
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟒
_حالا دیگه تو مال منی
+یاااا بزار برم...خواهش میکنم(ترسیده)
+لطفا...(گریه)
_..(ازونجا رفت)
"از دید کوک"
با دیدن گریه اش قلبم به درد اومد
بقض کردم
کی میدونست اگه یکم دیگه اونجا میموندم چی میشد؟
میزدم زیر گریه؟
اهههه
قلبم تحمل این همه زیبایی رو نداره...
اون عجیبه...خاصه...بیش از حد زیباس
باورم نمیشه اون تونست قلب منو بدزده
_این خیلی عجیبه،اون تونست قلب سرد منو مال خودش کنه
«شب»
هر چقدر توی تختم وول میخوردم خوابم نمیبرد
_اههههههه اون خیلی کیوتهههههههطپوسمشکشکنژپطپژداسد(کیوت)
نتونستم دووم بیارم و رفتم پیشش
+جیغغغغغ گامشوووووو
_نترس کاریت ندارم
نزدیکش رفتم و توی چشمای سبزِ زیباش خیره شدم
+از جونم چی میخوای؟
_هیچی(سر تکون دادن)
+پس ولم کنم برم
_نمیخوام
بلند شدم بازش کردم و بغلش کردم
+گگگگ ولم کن
با خودم بردمش بالا و گذاشتمش روی تخت
_امشب اینجا بخواب
+ت.. تو چی؟
_من رو کاناپه میخوابم
+نه...
_ها؟
+بیا... رو تخت..کنار هم میخوابیم...
_...(جونگ شوک)
«ساعت ۳:۳٠ صبح»
+آجو...چیزه جونگکوکا
_چیههه
+میدونستی نزدیک دو ساعته که یکی از پنجره بهمون خیره شده...
_ها؟چی؟ کی؟ کِی؟کجا؟(از ماتریکس خارج شد)
+من میترسم...
+حالا چیکار کنیم؟
_بیا فقط خیلی نرمال ازین اتاق بریم
+باشه...
"از دید هایری"
از اتاق رفتیم بیرون و رفتیم طبقه پایین اما اونجا پر خون بود و همه بادیگارد ها پخش زمین بودن
؟: کجایی جئون؟بیا بیرون...ازم نترس!
_ه...هایری فرار کن
+نه چرا؟
_هایری خطرناکه... بخواطر این همه خون...
من دارم تغییر میکنم... ممکنه بهت آسیب بزنم!
به سمت در خروجی قصر رفتم اما ینفر جلومو گرفت و بهم حمله کرد...
۵.۷k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.