شـآ★پرك ٯلـبم
شـآ★پرك ٯلـبم
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟐𝟗
"هایری"
خواستم بلند شم و جلوی آلیس رو بگیرم و فکر میکنید چه صدایی شنیدم؟
همون موجودی که دیشب بهم حمله کرده بود
داشت توی گوشم چیزی رو زمزمه میکرد
"اون اینجاست"
دیشب هم همش همین رو تکرار میکرد
اما کی؟
کی اینجاست؟
+ک...کی؟کی اینجاست؟
_چی؟
"بقیه نمیتونن منو ببینن"
"من توی فکر و خیالات تو ام!"
سرمو گرفتم و داد زدم
+ولم کن!!!
"من همیشه و همه جا با توام"
با گریه گفتم:
+ازم چی میخوای؟
"همه چیز!همه چیزت،خوشحالی هات،ناراحتی هات،عشقت،وقتت،بدنت،روحت رو!"
+چرا..چرا فقط دست از سرم برنمیداری؟
سمت جونگکوک رفت و ناخن های تیزشو سمتش گرفت
"دوست داری ببینی چطوری عشقتو میکشم؟"
+ن..نه!اینکارو نکن...باشه باشه من همه چیزمو بهت میدم فقط...فقط لطفا با اون کاری نداشته باش!
_هایری چیشده؟با کی داری حرف میزنی؟
بلند شد که به سمتم بیاد،اما اگر فقط یک قدم جلوتر میومد،ناخن های تیز اون موجود داخل سینش میرفتن و میتونستن بکشنش
+کوک همونجا بمون!!
"بهشون بگو میخوای تنها باشی"
+میشه..میشه فقط چند دقیقه تنهام بزارید؟
اونا رفتن بیرون و من و اون تنها موندیم...
+فقط بگو..ازم چی میخوای؟
"بزار با اون پرنس زیبا ازدواج کنم"
+چـ..چـ...چی؟
"پس میخوای ببینی میمیره؟"
+ن...نه.. باشه.. قبوله...
+اما...لطفا...لطفا اذیتش نکن...
"حالا شدی یه بچه خوب"
(خب بچه ها من یه توضیحی راجب این موجوده بدم
این موجود یه جادوگره،درواقع همون خدمتکاره لیاعه
اون خودشو خوب نشون داد و به هایری نزدیک شد تا ازش سواستفاده کنه
اون هرکاری کرد جونگکوکو مال خودش کنه اماوقتی دید نمیشه اینکارارو کرد)
"لیا"
رفتم سرزمین خونآشام ها پیش پدر جونگکوک
میدونستم که میخواد پسرش ازدواج کنه تا جانشین داشته باشه پس ازین فرصت استفاده کردم و باباش قبول کرد.
به خیاط قصر دستور داد که لباس عروس برام بدوزه و گفت کارای عروسی رو میکنه
چندنفر رو فرستاد تا برن دنبال جونگکوک و بیارنش
جونگکوک اومد،و وقتی بهش گفتن قراره با من ازدواج کنه،حسابی شوکه شد
«۱:۵۶ شب»
_پدر،من عاشق یه دختر دیگه ام
_میدونی اگر اوت دختر بفهمه من قراره با بهترین دوستش ازدواج کنم چقدر شکسته میشه؟
میدونی چقدر ناراحت میشه؟فقط خودتو بزار جای اون،اگر تو ببینی دوست صمیمیت داره با عشقت ازدواج میکنه چیکار میکنی؟اون همینجوریشم داره کلی سختی میکشه،اگر اینو ببینه،مطمئنم دیگه نمیتونه ادامه بده
"بسه!برو بخواب-مراسم فردا بعد از ظهر برگزار میشه."
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟐𝟗
"هایری"
خواستم بلند شم و جلوی آلیس رو بگیرم و فکر میکنید چه صدایی شنیدم؟
همون موجودی که دیشب بهم حمله کرده بود
داشت توی گوشم چیزی رو زمزمه میکرد
"اون اینجاست"
دیشب هم همش همین رو تکرار میکرد
اما کی؟
کی اینجاست؟
+ک...کی؟کی اینجاست؟
_چی؟
"بقیه نمیتونن منو ببینن"
"من توی فکر و خیالات تو ام!"
سرمو گرفتم و داد زدم
+ولم کن!!!
"من همیشه و همه جا با توام"
با گریه گفتم:
+ازم چی میخوای؟
"همه چیز!همه چیزت،خوشحالی هات،ناراحتی هات،عشقت،وقتت،بدنت،روحت رو!"
+چرا..چرا فقط دست از سرم برنمیداری؟
سمت جونگکوک رفت و ناخن های تیزشو سمتش گرفت
"دوست داری ببینی چطوری عشقتو میکشم؟"
+ن..نه!اینکارو نکن...باشه باشه من همه چیزمو بهت میدم فقط...فقط لطفا با اون کاری نداشته باش!
_هایری چیشده؟با کی داری حرف میزنی؟
بلند شد که به سمتم بیاد،اما اگر فقط یک قدم جلوتر میومد،ناخن های تیز اون موجود داخل سینش میرفتن و میتونستن بکشنش
+کوک همونجا بمون!!
"بهشون بگو میخوای تنها باشی"
+میشه..میشه فقط چند دقیقه تنهام بزارید؟
اونا رفتن بیرون و من و اون تنها موندیم...
+فقط بگو..ازم چی میخوای؟
"بزار با اون پرنس زیبا ازدواج کنم"
+چـ..چـ...چی؟
"پس میخوای ببینی میمیره؟"
+ن...نه.. باشه.. قبوله...
+اما...لطفا...لطفا اذیتش نکن...
"حالا شدی یه بچه خوب"
(خب بچه ها من یه توضیحی راجب این موجوده بدم
این موجود یه جادوگره،درواقع همون خدمتکاره لیاعه
اون خودشو خوب نشون داد و به هایری نزدیک شد تا ازش سواستفاده کنه
اون هرکاری کرد جونگکوکو مال خودش کنه اماوقتی دید نمیشه اینکارارو کرد)
"لیا"
رفتم سرزمین خونآشام ها پیش پدر جونگکوک
میدونستم که میخواد پسرش ازدواج کنه تا جانشین داشته باشه پس ازین فرصت استفاده کردم و باباش قبول کرد.
به خیاط قصر دستور داد که لباس عروس برام بدوزه و گفت کارای عروسی رو میکنه
چندنفر رو فرستاد تا برن دنبال جونگکوک و بیارنش
جونگکوک اومد،و وقتی بهش گفتن قراره با من ازدواج کنه،حسابی شوکه شد
«۱:۵۶ شب»
_پدر،من عاشق یه دختر دیگه ام
_میدونی اگر اوت دختر بفهمه من قراره با بهترین دوستش ازدواج کنم چقدر شکسته میشه؟
میدونی چقدر ناراحت میشه؟فقط خودتو بزار جای اون،اگر تو ببینی دوست صمیمیت داره با عشقت ازدواج میکنه چیکار میکنی؟اون همینجوریشم داره کلی سختی میکشه،اگر اینو ببینه،مطمئنم دیگه نمیتونه ادامه بده
"بسه!برو بخواب-مراسم فردا بعد از ظهر برگزار میشه."
۶.۷k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.