شـآ★پرك ٯلـبم
شـآ★پرك ٯلـبم
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟑𝟎
روز ازدواج فرا رسید
همه خوشحال بودند
همه بجز دو نفر
"هایری" و "جونگکوک"
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
"نامه ای از جونگکوک به هایری"
_عزیزترینم،دارم برای تو مینویسم
با دستانی زخمی و قلبی شکسته
میبینی؟سرنوشت میخواد مارو از هم جدا کنه
اما من،قول میدم میام و پیدات میکنم
و برای اولین و اخرین بار تورو کاملا مال خودم میکنم پریزاد
جئون جانگکوک
𝟏𝟎𝟐𝟐/𝟏𝟏/𝟒
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
"هایری"
وقتش بود که برم اونجا،و برای آخرین بار اون پسرو ببینم
خوشگل ترین لباسمو پوشیدم
و به سمت محل برگزاری جشن حرکت کردم
اونجا پر از پری ها و خونآشام ها بود
همه نشسته بودن،فقط من ایستاده بودم
منم رفتم اون پشت وایسادم و منتظر شدم تا اونا بیان...
چند نفر بهم گفتن برم به اتاقی که توش بودن
منم رفتم و کیو؟لیا رو اونجا دیدم
پس اون موجود تو بودی
"وایییییییییی هایری خیلی خوشحالم که بالاخره دارم به کوکی میرسم"
هیچکس بجز من حق نداشت کوکی صداش کنه:)...
"برو بیرون،ماهم الان میایم"
رفتم بیرون و دوباره سرجای قبلیم وایستادم
یهویی به این فکر افتادم که،اگر انتقاممو ازش بگیرم چی؟
رفتم جلو و داد زدم
"صبرکنید
میدونید اون واقعا چیه؟اون یه موجود تنها و بیچارهست
اون از ترس مردم تغذیه میکنه و این باعث قدرتمند تر شدنش میشه
و اون...چند شب پیش به من حمله کرد"
همه شوکه شده بودن اما انگار باورم نمیکردن
تنها شاهدم جونککوک بود
+میتونم ازت شهادت بگیرم؟
_با کمال میل پروانه:)
_اون راست میگه...من هم اونجا بودم و دیدم
و همونجا بود که اون شروع کرد به سوختن
"جونگکوک"
اون تموم شد،تموم شد و فقط ما دوتا موندیم و عشق بینمون
حالا که پدرم یه عروس میخواد،چی بهتر ازین؟
هایری رو سمت خودم کشیدم و حلقه رو دستش کردم
"با من ازدواج میکنی فرشته؟"
"بله:)"
"ازین لحظه،ازین ثانیه من همیشه پیشتم و مراقبتم،پس تو زندگیت نگران هیچی نباش:)♡"
و بوسه ای روی لباش کاشتم
"راوی"
و در اخر،ما شاهد یک پایان خوش بودیم
چیزی که همه منتظرشند
و کی فکر میکرد ملکه و پادشاه دو سرزمین دشمن تبدیل به عاشق و معشوق بشوند؟
★𝒯𝓱𝓮 𝓮𝓷𝓭★
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟑𝟎
روز ازدواج فرا رسید
همه خوشحال بودند
همه بجز دو نفر
"هایری" و "جونگکوک"
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
"نامه ای از جونگکوک به هایری"
_عزیزترینم،دارم برای تو مینویسم
با دستانی زخمی و قلبی شکسته
میبینی؟سرنوشت میخواد مارو از هم جدا کنه
اما من،قول میدم میام و پیدات میکنم
و برای اولین و اخرین بار تورو کاملا مال خودم میکنم پریزاد
جئون جانگکوک
𝟏𝟎𝟐𝟐/𝟏𝟏/𝟒
⏝ ⏝ ⏝ ⏝★ ⏝ ⏝ ⏝ ⏝
"هایری"
وقتش بود که برم اونجا،و برای آخرین بار اون پسرو ببینم
خوشگل ترین لباسمو پوشیدم
و به سمت محل برگزاری جشن حرکت کردم
اونجا پر از پری ها و خونآشام ها بود
همه نشسته بودن،فقط من ایستاده بودم
منم رفتم اون پشت وایسادم و منتظر شدم تا اونا بیان...
چند نفر بهم گفتن برم به اتاقی که توش بودن
منم رفتم و کیو؟لیا رو اونجا دیدم
پس اون موجود تو بودی
"وایییییییییی هایری خیلی خوشحالم که بالاخره دارم به کوکی میرسم"
هیچکس بجز من حق نداشت کوکی صداش کنه:)...
"برو بیرون،ماهم الان میایم"
رفتم بیرون و دوباره سرجای قبلیم وایستادم
یهویی به این فکر افتادم که،اگر انتقاممو ازش بگیرم چی؟
رفتم جلو و داد زدم
"صبرکنید
میدونید اون واقعا چیه؟اون یه موجود تنها و بیچارهست
اون از ترس مردم تغذیه میکنه و این باعث قدرتمند تر شدنش میشه
و اون...چند شب پیش به من حمله کرد"
همه شوکه شده بودن اما انگار باورم نمیکردن
تنها شاهدم جونککوک بود
+میتونم ازت شهادت بگیرم؟
_با کمال میل پروانه:)
_اون راست میگه...من هم اونجا بودم و دیدم
و همونجا بود که اون شروع کرد به سوختن
"جونگکوک"
اون تموم شد،تموم شد و فقط ما دوتا موندیم و عشق بینمون
حالا که پدرم یه عروس میخواد،چی بهتر ازین؟
هایری رو سمت خودم کشیدم و حلقه رو دستش کردم
"با من ازدواج میکنی فرشته؟"
"بله:)"
"ازین لحظه،ازین ثانیه من همیشه پیشتم و مراقبتم،پس تو زندگیت نگران هیچی نباش:)♡"
و بوسه ای روی لباش کاشتم
"راوی"
و در اخر،ما شاهد یک پایان خوش بودیم
چیزی که همه منتظرشند
و کی فکر میکرد ملکه و پادشاه دو سرزمین دشمن تبدیل به عاشق و معشوق بشوند؟
★𝒯𝓱𝓮 𝓮𝓷𝓭★
۵.۹k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.