شـآ★پرك ٯلـبم
شـآ★پرك ٯلـبم
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟐𝟖
هایری..؟فرشتم...خوشحالم.. خوشحالن که هنوز اینجایی..پیشمی..میتونم دوباره محکم بقلت کنم و تو منو بزنی...
دوباره وقتی خوابی بغلت کنم و تو صبح با جیغ از خواب پاشی
دوباره باهم به گل ها آب بدیم..
دوباره روی پل راه بریم و من بندازمت تو آب..
"جونگکوک"
کلی تو بغلش گریه کردم و اون سرمو با ارامش نوازش کرد تا من خوابم ببره
تا اینکه خودش دوباره خوابش برد
دکتر هارو صدا نکردم تا راحت بتونه بخوابه
«صبح»
"هایری"
با خوردن افتاب شدید به صورتم بیدار شدم و متوجه سنگینیـی روی پام شدم
جونگکوک بود،سرشو رو پاهام گذاشته بود و خوابش برده بود
مثل یه بچه خرگوش شده بود
+کوکی،پاشو
"+من اونو دوست دارم،نمیتونی جلومو بگیری!!
+میفهمی؟این عشقه!
_اما ما چی میشیم؟
+دیگه مایی وجود نداره!"
"جونگکوک"
با ترس از خواب بیدار شدم و دیدم روی پاهای هایری خوابم برده
_ه..هایری...
+چیشده کوک؟
محکم بغلش کردم و سرمو روی سینش گذاشتم
"خوشحالم که هنوز اینجایی"
+کوک چیشده؟
_خواب دیدم هایری... یه خواب بد...
+ فقط یه خواب بود،تو الان اینجایی و هممون سالمیم.پس نگران نباش
_خواب دیدم تو رفتی...
+کوک من هیچوقت نمیرم!من همیشه اینجا میمونم،تا آخر عمرم.
محکم تر از قبل بقلش کردم و گفتم "منم همینطور..قول میدم هیچوقت ترکت نکنم،تا اخرین لحظه زندگیم پیشت میمونم"
همون لحظه، آلیس با یه دسته گل لاله اومد و به هایری دادش
"بیا،گل های مورد علاقه تو اوردم:)"
+آلیسسسسس!
~هایریییییییییی!
+آلیسسس بیا بقلممممممم
~پسنسپژژپنینسنینسمسخید ژتژهیدی تیخقسنخژخژدیژمسثوژ
~راستی،اون پسر جذابه که دیشب اوردت اینجا،یه خونآشامـه
+اره
~پس اینجا چیکار میکنه؟
~اگه بهت صدمه بزنه چی؟
~اصلا مطمئنی دیشب اون خونت رو نگرفته بود؟
+یاااااااا اون ازین کارا نمیکنه
+اون بیشتر از هرکسی مراقب منه،چرا باید اینکارو باهام بکنه؟
+اصلا اگه اون نبود من الان زنده بودم؟
+هیچکس بجز اون جای منو نمیدونست
~پس نتیجه میگیریم اون جونتو نجات داده!
+دقیقا!
~وایسا،من باید برم مامان بزرگو بیارم!
+نه اون نباید جونگکوکو بـ...-
_~چیشد؟
_هایری؟صدامو میشنوی؟(نگران)
ℳ𝒪𝒯ℋ ℳ𝒴 ℋℰ𝒜ℛ𝒯
پــآرت:𝟐𝟖
هایری..؟فرشتم...خوشحالم.. خوشحالن که هنوز اینجایی..پیشمی..میتونم دوباره محکم بقلت کنم و تو منو بزنی...
دوباره وقتی خوابی بغلت کنم و تو صبح با جیغ از خواب پاشی
دوباره باهم به گل ها آب بدیم..
دوباره روی پل راه بریم و من بندازمت تو آب..
"جونگکوک"
کلی تو بغلش گریه کردم و اون سرمو با ارامش نوازش کرد تا من خوابم ببره
تا اینکه خودش دوباره خوابش برد
دکتر هارو صدا نکردم تا راحت بتونه بخوابه
«صبح»
"هایری"
با خوردن افتاب شدید به صورتم بیدار شدم و متوجه سنگینیـی روی پام شدم
جونگکوک بود،سرشو رو پاهام گذاشته بود و خوابش برده بود
مثل یه بچه خرگوش شده بود
+کوکی،پاشو
"+من اونو دوست دارم،نمیتونی جلومو بگیری!!
+میفهمی؟این عشقه!
_اما ما چی میشیم؟
+دیگه مایی وجود نداره!"
"جونگکوک"
با ترس از خواب بیدار شدم و دیدم روی پاهای هایری خوابم برده
_ه..هایری...
+چیشده کوک؟
محکم بغلش کردم و سرمو روی سینش گذاشتم
"خوشحالم که هنوز اینجایی"
+کوک چیشده؟
_خواب دیدم هایری... یه خواب بد...
+ فقط یه خواب بود،تو الان اینجایی و هممون سالمیم.پس نگران نباش
_خواب دیدم تو رفتی...
+کوک من هیچوقت نمیرم!من همیشه اینجا میمونم،تا آخر عمرم.
محکم تر از قبل بقلش کردم و گفتم "منم همینطور..قول میدم هیچوقت ترکت نکنم،تا اخرین لحظه زندگیم پیشت میمونم"
همون لحظه، آلیس با یه دسته گل لاله اومد و به هایری دادش
"بیا،گل های مورد علاقه تو اوردم:)"
+آلیسسسسس!
~هایریییییییییی!
+آلیسسس بیا بقلممممممم
~پسنسپژژپنینسنینسمسخید ژتژهیدی تیخقسنخژخژدیژمسثوژ
~راستی،اون پسر جذابه که دیشب اوردت اینجا،یه خونآشامـه
+اره
~پس اینجا چیکار میکنه؟
~اگه بهت صدمه بزنه چی؟
~اصلا مطمئنی دیشب اون خونت رو نگرفته بود؟
+یاااااااا اون ازین کارا نمیکنه
+اون بیشتر از هرکسی مراقب منه،چرا باید اینکارو باهام بکنه؟
+اصلا اگه اون نبود من الان زنده بودم؟
+هیچکس بجز اون جای منو نمیدونست
~پس نتیجه میگیریم اون جونتو نجات داده!
+دقیقا!
~وایسا،من باید برم مامان بزرگو بیارم!
+نه اون نباید جونگکوکو بـ...-
_~چیشد؟
_هایری؟صدامو میشنوی؟(نگران)
۷.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.