خانوادش داره خودمو کنترل کردم و گفتم~ن هنوز سرشو ناامیدان
خانوادش داره خودمو کنترل کردم و گفتم~ن هنوز سرشو ناامیدانه انداخت پایین بلندش کردم و بوسه ای کاشتم رو گونش دستمو بردم زیره پاهاش و بلندش کردم ک هینی کشید آروم گذاشتمش روی تخت کوچیکش و کنارش دراز کشیدم برام عجیب بود که چرا هیچ حرکتی نمیکنه و میذاره کنارش باشم وقتی دیدم هیچ واکنشی نشون نداد از فرصت استفاده کردم و لبای غنچه ای شو بو*سی*دم ک جالب اینجا بود ک همراهیم کرد چن ثانیه چسب هم بودیم ک نفس کم آورد و جدا شد شب تا صبح کنارش بودم باورم نمیشد با خواسته خودش کنارش بودم دیگ مثه زن و شوهرای واقعی بودیم ولی یعنی اونم دوسم داره سعی کردم موضوع پدرشو فراموش کنم بهش گفتم بره ت اتاقم تا برگردم و رفتم شرکت پشته میز نشسته بودم و ی سری مدارکو چک میکردم ک تقه ای ب در خورد~بیا ت منشیم وارد شد+رییش ی آقایی با شما کار دارن~بفرست شون داخل مردی حدوده ۴٠ سال وارد شد ک از رخت و لباسش معلوم بود ک فقیره چون معمولن آدمای فقیر با شرکت ما سرو کار ندارن برام عجیب بود~بفرمایید بشینید نشست روی صندلی~امرتون+من اصغرم احتمالا اسممو شنیدین با شنیدن حرفش عقل از سرم پرید نــ نکنه بابای نفیسه ست دانی بهم گفته بود اسمه پدرش اصغر و مادرش نغمه بوده سوکتو شکست از نگاهم فهمید ک شناختمش +آره درست حدس زدی دوماد من اصغرم بابای زنت اومدم دنبال دخترم اعصابم خورد شده بود بعد این همه سال اومده و میخواد ببرتش ت صورتش عربده کشیدم +ت بی خود کردی نفیسه دیگ زنه منه نمیتونی هیچ جهنم دره ای ببریش~من ی دونه دختر بیشتر ندارم اونم از سره راه نیاوردمش هر چیزی ی بهایی داره با حرفی ک زد دو هزاریم افتاد ~مرتیکه ی نجس ت داری دخترتو معامله میکنی +هر طور میلته فکر کن یا چیزی ک میخوامو میدی یا دخترمو با خودم میبرم~ببین منا مرتیکه من اگ بخوام میتونم همین جا چالت کنم ولی اینو نمیخوام چون متاسفانه پدره بی مصرفه زنمی نگحالام بنال ببینم چقدر میخوای تا گور تو گم کنی +صد میلیون البته این پولیه ک ته جیبته ولی چون دوماد مونی بهت تخفیف میدم ی کاغذ انداختم جلوش~شماره ت توش بنویس ی جا قرار میذارم برات میارم +افرین دخترم خیلی زرنگها ی آدم حسابی تور کرده~بنویس فک نزن بعدشم گورتو گم کن شمارشو نوشت و بلند شد+خب ما دیگ رفعه زحمت کنیم ولی کاره مارو دیگ راه بندازی و از در خارج شد ب دانی سپردم تا حلش کنه تا دیر وقت ت شرکت بودم و ب امید اینک نفیسه بیدار باشه با سرعت ب سمته عمارت رفتم وارد اتاقم شدم مثه ی بچه گربه ی ناز خوابیده بود نخواستم مزاحمش بشم ازون ورم خیلی گرسنه بودم رفتم سمته آشپزخونه بی بی ب سمتم اومد و گفتم برام ی چی بیاره بخورم ت پذیرایی روی صندلی نشسته بودم و منتظر بودم تا بیاره ک خوابم برد با صدای بی بی بیدار شدم~ارباب براتون..
۴.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.